"دست نگه دارید"
با تردید چشم هاش رو باز کرد و با دیدن جیسانگ که روی شقیقه ی زن تفنگ گذاشته بود خوشحال و متعجب شد.
طولی نکشید که تفنگ مرد جلوش رو گرفت و به چند تا از بادیگار ها و مردان مسلح شلیک کرد.
اما این شلیک ها یک طرفه بود چون اون ها از ترس صدمه دیدن زن تلاشی برای کشتن لیندا و دفاع از خودشون نمیکردند.
داخل اتاق فقط سه نفر مونده بود، لیندا، جیسانگ و یاماکاسی.
"فکر کردی با کشتن افراد داخل اتاق میتونی آزاد بشی؟ من هزار برابر این افراد رو داخل این خونه و بیرون دارم"
لیندا با تفنگ بزرگی که داخل دستش بود ضربه ای به سر زن زد و بیهوشش کرد
"نونا اون راست میگه راه خروج نداریم، حالا باید چیکار کنیم؟"
لیندا عصبی دونه های درشت عرق رو که از صورتش پایین میریخت پاک کرد و سعی کرد از لرزش صداش جلوگیری کنه.
"اول بگو ببینم کاری که بهت گفته بودم رو انجام دادی؟"
"آره انجام دادم فقط کافیه از عمارت خارج بشیم و بریم بیرون"
"این جا یه عمارت بزرگه پس نیاز به تهویه ی بزرگی هم داره، از کانال کولر میریم بیرون"
جیسانگ نگاهی به زن بیهوشی که توی بغلش خوابیده بود کرد و گفت
"این رو چطوری ببریم؟"
لیندا در اتاق رو قفل کرد و دریچه ی کولر رو باز کرد، وسایل های اتاق رو جلوی در گذاشت تا کمی جلوی سرعت بادیگار ها رو بگیره.
"دوتا سیلی بهش بزن بیدار میشه بعدش هم با یه دستمال دهنش رو ببند و بندازش توی کانال کولر"
جیسانگ خندید به نظرش بی قراری و نگرانی لیندا بی مورد بود
"نونا نگران نباش چندتا دونه قاچاقچی نمیتونند جلوی ما رو بگیرن نمیخواد اینقدر عصبی باشی ما قراره عضو نیروهای ویژه بشیم"
لیندا با یادآوری خطری که توش هستند و دیدن بی اهمیتی جیسانگ عصبانی شد درست چند دقیقه قبل میتونست بوی مرگ رو حس کنه و فهمیده بود که توی عمارت بزرگترین رییس باند مافیای ژاپن هستند و حالا شاید نتونند که هیچ وقت این ماموریت رو به پایان برسونند و کشته بشن اما جیسانگ خیلی بی تفاوت به این قضیه نگاه میکرد پس بهش توپید.
"اونا چندتا دونه قاچاقچی نیستند اونا بزرگ ترین باند مافیای ژاپن اند، لی تمین احمق مارو گول زده و فرستادتمون توی لونه ی شیر، هر لحظه ممکنه بمیریم پس به جای خندیدن کمکم کن تا جونمون رو نجات بدیم"
YOU ARE READING
Soldier [دخترپسری]
Fanfictionفصل اول فیک سرباز🍂 کره ی جنوبی مدام از جانب کره ی شمالی تهدید به حمله میشه با اینحال دولت با داشتن نیروهای ویژه ولش قرصه که میتونه قبل از هر حمله ای نقشه های دشمنش رو نقش بر آب کنه. تمین و مینهو دو سرباز نیروهای ویژه ملقب به "دو ستاره ی طلایی" هستن...