تمین درحالی که داشت گزارش روزانش رو مینوشت خطاب به خواهرش که داشت به هرجا سرک میکشید گفت
"به خاطر کمکت ممنونم اما لطفا دیگه برو، دوست ندارم اینجا باشی"
روبه روی تمین نشست و با عشوه گفت "چرا؟ میترسی زیردست هات رو از راه به در کنم؟"
دستش رو روی میز کوبید و جدی گفت
"همین امشب از اینجا میری و گرنه مجبور میشم که خودم بفرستمت، مطمئنم میدونی که وقتی من میفرستمت زیاد بهت خوش نمیگذره"
دختر از لحن و تهدید جدیه برادرش لرزید و دلش شکست اون دوست داشت بیشتر پیش تمین بمونه اما به خاطر قانون پادگان نمیتونست.
با حسرت آخرین نگاهش رو به صورت سرد برادرش انداخت و راهی ژاپن شد
جایی که چند سال پیش تمین به صورت ناگهانی برای خواهرش درست کرده بود و اصلا دلیل این جابه جایی ناگهانی رو بهش نگفته بود.
دختر چند سال بود که داخل عمارت بزرگی که توی ژاپن داشت زندگی میکرد، اون همه چیز داشت اما یه چیز رو نداشت.
اون بهترین ماشین های خارجی رو داخل پارکینگ خونش داشت، زیبا ترین لباس ها رو داخل کمدش داشت، با ارزش ترین جواهرات رو داخل گاو صندوقش داشت و وفادار ترین افراد رو سرتاسر خونش داشت اما اون یه چیز رو نداشت.
برادرش.
دختر از عشق برادرش محروم بود و نمیتونست برادرش رو ببینه .حاضر بود تمام ماشین ها، جواهرات و لباس های گرونش رو بده اما بتونه دوباره با برادرش زیر یه سقف زندگی کنه.
مهم نبود اگه دوباره خانوادشون فقیر میشدند اون میخواست برادرش همون کسی بشه که با لبخندش قلب همه ی دختر ها رو ذوب میکرد، همون پسری که همیشه شاد بود و لبخند میزد، پسره مورد علاقه مادرش، پسره شلخته ای که همیشه به خاطر پیدا کردن لنگ جورابش به کاره پاره وقتش دیر میرسید.
اما از اون پسر دیگه خبری نبود، هیچ کدوم از ویژگی های برادرش رو توی پسره روبه روش نمیدید، صورت شادش جدی و غمگین شده بود، سرد شده بود، بی روح شده بود، هیچ اثری از لبخند روی صورتش نبود. حتی وقتی عصبانی میشد با دیدن صورتش به سختی میتونست بگ الان عصبانیه، مثل رباتِ بی احساسی شده بود که فقط منتظر دستور بود.
پسری که به خاطر پول وارد ارتش شد و زندگیش از این رو به اون رو شد، پسری که تغییر کرد و دیگه نتونست خوده واقعیش بشه.
"صبر کن"
دختر به سمت صدای برادرش برگشت و به صورتی که از روی کاغذ های زیر دستش بلند نمیشد نگاه کرد.
ESTÁS LEYENDO
Soldier [دخترپسری]
Fanficفصل اول فیک سرباز🍂 کره ی جنوبی مدام از جانب کره ی شمالی تهدید به حمله میشه با اینحال دولت با داشتن نیروهای ویژه ولش قرصه که میتونه قبل از هر حمله ای نقشه های دشمنش رو نقش بر آب کنه. تمین و مینهو دو سرباز نیروهای ویژه ملقب به "دو ستاره ی طلایی" هستن...