شکستن قول

20 4 0
                                    

مینهو گیج خطاب به تمین زمزه کرد.

"چیشده؟ ما توی دوربین ها نیوفتادیم صدای آژیر برای چیه؟"

تمین عصبی گفت

"به خاطره دوربینا نیست، محدود کننده ی مکان به مچ پاش بسته بودند که اگه از اینجا خارج شد بفهمند. فعلا فقط فرار کنید و بیاین بیرون نگران دوربین ها نباشید چون دیگه مهم نیستند فقط فرار کنید"

با سرعت توی سالن فرعی دویدند و از اینکه تونستند بودند ازش خارج بشند خوشحال شدند اما این خوشحالی دوامش زیاد نبود.

صدای تمین عصبی تر از قبل لیندا و مینهو رو به خودشون آورد.

"برید پشت دیوار خوابگاه قایم بشید زود باشید"

با اینکه یکم دیر حرکت کردند اما تونستند خودشون رو برسونند و از دید سرباز هایی که وحشیانه داشتند به سمت اتاقی که دختر رئیس جمهور قبلا توش زندانی بود میدویدند مخفی بشند.

مینهو دونه های درشت عرق رو از صورتش پاک کرد و گفت

"تمین همه جا مثل مور و ملخ سرباز ریخته نمیتونیم فرار کنیم تازه دوربین ها تمام حرکت هامون رو میبینند و جامون رو پیدا میکنند"

صدای تمین اینبار نه از داخل گوشی بلکه خیلی نزدیک تر به گوش رسید.

"نگران نباش من اینجام همه چی تحت کنترله"

مینهو به سمت صدا برگشت و تمین رو دید که با سرعت داشت به سمتش میومد و بعد از چند ثانیه پیشش ایستاد.

"تو اینجا چیکار میکنی؟ تو باید بیرون پادگان باشی"

تمین نقابش رو پایین زد و از گوشه ی دیوار سرکی به بیرون کشید. طبق انتظارش همه ی سرباز ها پخش شده بودند.

"چون لو رفتیم همه ی دوربین ها رو تا یک ساعت خاموش کردم لازم نیست نگران دوربین ها باشید. فیلمی از نفوذ ما توی اینجا دیگه وجود نداره چون همشون رو پاک کردم پس اگه نتونند بگیرنمون هیچ مدرکی ندارند که نشون بده ما قبلا اینجا بودیم"

مینهو انگار که چیزه مهمی شنیده باشه گفت

"خب چرا وایستادیم؟ بریم دیگه ممکنه پیدامون کنند"

لیندا به سرعت پارچه ی شلوار دختر رو بالا زد و محدود کننده ی مکانی که بهش وصل بود رو با ضربه زدن دسته ی تفنگ بهش ازش جدا کرد و به کناری انداخت.

تمین وسیله ی هکش رو بیرون آورد و بعد از چند ثانیه که باهاش کار کرد صدای منفجر شدن چیزی رو درست پنجاه متر دور تر از خودشون شنیدند.

نگاهی به دختر رئیس جمهور انداخت که بدون هیچ حرفی فقط داشت به جلوش نگاه میکرد و خودش رو بین مینهو و لیندا قرار داده بود.

تفنگش رو بالا آورد و به مینهو و لیندا گفت

"اجازه ی شلیک دارید هر جا دید لازمه اقدام کنید"

Soldier [دخترپسری]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora