بروز احساسات خفته

32 6 0
                                    

جیسانگ و لیندا دقیقا پشت مینهو بودند درحالی که مینهو شانه به شانه ی ژنرال کی حرکت میکرد.




"لباس سرباز های کره شمالی رو دیدی گروهبان لی مینهو؟"




مینهو نگاهی به پسری که تقریبا هم سن خودش بود انداخت .




" هنوز فرصت نکردم دقیق ببینمشون "




"علامت عقاب سیاه روی لباس هاشون بود"




جیسانگ زمزمه وار به لیندا گفت




"عقاب سیاه علامت عالی ترین سرباز های کره ی شمالی هستش"




ژنرال کی فقط دوبار با تمین به ماموریت رفته بود و توی همون دوبار شاهد استعداد و قدرت کنترل و تصمیم گیری عالی تمین بود.




با اینکه از استعدا تمین با خبر بود اما میدونست روبه رو شدن با عقاب های سیاه کره ی شمالی کاره هر کسی نیست و بعید میدونست کسی بتونه بعد از روبه رو


شدن با اون ها زنده بمونه حتی کاپتان نیروهای ویژه لی تمین.




"شنیدم با کاپتان لی تمین دوست های صمیمی هستید و توی اکثر ماموریت ها باهم دیگه اید"




"به خاطر دوستی که با کاپتان دارم نیست که همیشه با ایشونم به خاطر این هست که لی تمین همیشه با بهترین افرادش به ماموریت میره"




"پس با این حساب مطمئنم میتونی مرگ مافوقت رو تحمل کنی"




جیسانگ و لیندا با شوک سرشون رو بالا آوردند و از پشت به ژنرال خیره شدند.


مینهو از اینکه چنین اتفاقی برای تمین افتاده باشه ترسید و لحظه ای فراموش کرد که مافوقش چنین حرفی بهش گفته و راهش رو سد کرد.




"چطور میتونی چنین چیز ترسناکی رو به زبون بیاری؟ نمیدونم تاحالا با تمین ماموریت رفتی یا نه ولی تمین کسی هست که نمیتونه به این راحتی ها بمیره"




جیسانگ از اینکه میدید مینهو هم نگرانه تمین هست لبخند نامحسوسی زد و بی صدا به مینهو نگاه کرد.




ژنرال کی از سد مینهو گذشت و به راه رفتنش ادامه داد،علاوه بر تمام سرباز ها که دوست داشتند توی گروه تمین باشند تمام ژنرال ها و ارشد ها هم دوست داشتند که سربازی مثل تمین رو به عنوان یکی از افرادشون داشته باشند.




ژنرال کی قبلا این پیشنهاد رو به تمین داده بود که اگر از نیروهای ویژه بیرون بیاد و یکی از افرادش بشه تمین رو فرمانده خودش میکنه اما تمین قبول نکرده بود و همین باعث دلخوری کی شده بود .




"رهبر افسانه ای،ستاره ی نیروهای ویژه ،کارنامه درخشان ،ماموریت های غیرممکن،بهترین سرباز ها"

Soldier [دخترپسری]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant