😒اون اومده جاى منو بگيره🤨

235 90 124
                                    

از آپارتمان جونگين بيرون اومدن و سوار ماشين شدن.
تمين به محض نشستن، درو محكم بست و اخماشو توهم كشيد و دست به سينه سرشو به طرف شيشه ماشين چرخوند.

" برو مركز خريد، حوصله خونه رو ندارم"
مينهو مسيرو تغيير داد و به طرف بزرگترين مركز خريد سئول حركت كرد.
بعد از اينكه رسيدن، ماشينو توپاركينگ پارك كرد و وارد مجتمع شدن.

تمين وارد اولين مغازه شد و به طرف تيشرت هاى گشاد حركت كرد.
عصبى و حيرون تو مغازه ميچرخيد و اخر سر دست خالى بيرون اومد.

سرشو به سمت مينهو چرخوند و غريد"حوصله خريد روهم ندارم. بريم خونه"

مينهو يكى از ابروهاشو بالا انداخت. طبق گفته هاى جونگهيون و جينكى اون عاشق خريد بود حالا چيشده كه چيزى نگرفته!؟

همينكه سوار ماشين شد، گوشيش زنگ خورد و اسم كيبوم روى گوشيش خودنمايى ميكرد. نگاه گذرايى به تمين انداخت و تماسو وصل كرد
"الو"
"مينهو منم كيبوم.خوبى؟"
مينهو لبخندى زد و مهربون جواب هيونگ جديدشو داد
"خوبم تو خوبى؟"
"منم خوبم. كى مياى؟ قرار بود يكم تمرين كنيم باهم"
"آه، باشه من زود خودمو ميرسونم.."
"پس زودتر بيا ميبينمت"
"باشه باشه، ميبينمت"

تمين كنجكاو حواسشو به پسر كناريش داد ولي سعي ميكرد زيادي ضايع بازي درنياره!
با كى داشت اينقدر صميمى حرف ميزد؟ تمين شونه اى بالا انداخت و تصميم گرفت بيخيال بشه اما امان از حس كنجكاوى!
خوشبختانه اونقدر كنجكاو بود كه زيرو بم زندگى يكيو در بياره!

"اهم...اگه قرار مهمى دارى ماشينو همينجا نگه دار من خودم ميرم و تو برو"
مينهو جوابى نداد و اين براي حرصي تر شدن پسر كوچيكتر كافى بود
"با توام"
"تورو اول ميرسونم خونه"
"مگه بچه كوچيكم؟؟"
"نگفتم بچه كوچيكى...يااا لى تمين تو چرا همش سعى ميكنى دعوا راه بندازى؟ اگه نقشت اينه كه با بحث و جدل كردن ميتونى منو فرارى بدى سخت دراشتباهى...راستش منم لذت ميبرم بايكى بحث كنم حالا خود دانى"
بعدازاينكه تمينو به خونشون رسوند، ماشينو تو پاركينگ پارك كرد تمين سريع پياده شد
مينهو بعد ازاينكه ماشينو خاموش كرد پياده شد و به طرف عمارت آقاى لى حركت كرد

"تو مگه نميخواستى برى؟"
"بايد صحيح و سالم تحويلت بدم"
تمين حرصى شد و همينكه دهن باز كرد تا يه چيزى بار مينهو كنه، اون فورا بحثو عوض كرد
"باشه باشه چپهه نگير.ميخوام برادرتو ببينم"

بعدازاينكه وارد سالن شدن، سولگى به طرفشون اومد
"برگشتين؟ چه زود"
مينهو احترامى گذاشت
"خودشون خواستن زودتربرگردن"
تمين نگاه هاى اتشينش رو نثار محافظ تازه كارش كرد
— اينو حساب نميكنه خودش مقصره!—
سولگى لبخندى زد
"خيلى زحمت كشيدى پسرم"
مينهو لبخندى زد
"ميتونم جينكى شى رو ببينم؟"
تمين با تعجب به مادرش نگاه ميكرد
—حتى مامانمم اونو پسرم صدا زد..آيششش تا يه ماهه ديگه مطمئنن جاى منو ميگيره!—
با اومدن جينكى، سلام ارومى به برادرش داد. دلش ميخواست بدون توجه به مينهو به اتاقش بره اما ميخواست بدونه اون پسرچرا ميخواست برادرشو ببينه
"اومدين"
"بله"
جينكى نگاهى به تمين انداخت
"باديگارد جديد چطوره؟"
تمين پوزخندى زد
"خيلى خوبه...اصلا تو پوست خودم نميگنجم از خوشى دلم ميخواد بخاطر خوشحالى زياد ماتحتانموبلرزونم"
"واقعا؟ اگه ميدونستم اينقدر خوشحال ميشى زودتر مياوردمش"
تمين قيافه پوكرى رو به خودش گرفت
مينهوسعى كرد جلوى خندشو بگيره واسه همين دستشو مشت كرد و جلوى دهنش آورد. از نظر مينهو، تمين پسر سرسختى بود.خيلى راه داشت تا بتونه به اون بچه نزديك تر بشه.
"اگه بامن كارى نداريد من برم ديگه"
جينكى لبخند مهربونى زد
"باشه برو، مراقب خودت باش"
مينهولبخندى زد. چرخيد تااز تمين خداحافظى كنه و تمين بدون اينكه به مينهو توجهى كنه به طرف پله هاحركت كرد. مينهو انگار يچيزى يادش اومده باشه،تمينو صدا زد
"تمين شى"
به طرفش رفت و سوييچ ماشينو بهش برگردوند
تمين فقط سوييچو ازش گرفتو وبه سمت اتاقش رفت.

💛Be Mine💙Where stories live. Discover now