اون باديگاردِ منه!

196 32 126
                                    

تمين و دوستاش مثل هميشه توى سلف نشسته بودن.
پسركوچيكتر وزرير لى هنوز ذهنش درگير رفتار باديگاردش بود، با سلقمه اى كه جونگكوك بهش زد،چشم غره رفت و دستشو مالش داد
"چته وحشى؟"
"تو چته!تو كلاسم توى خودت بودى اينجام كه اصلا تواين دنيا نيستى...چيزى شده؟"
تمين به هفت جفت چشم مشتاق توجهى نكرد و اب ميوشو خورد.
"بنال ديگه"
"چيزيم نيست"

تمين هيچ وقت نميگفت مشكلش چيه! اصلا به اون چه كه مينهو اينطورى رفتار كرده؟ اون نبايد ذهنشو واسه اون پسر محافظ درگير كنه

"بچه ها فقط يه كلاس مونده نظرتون چيه كلاس اخرو نريم؟"
"اره فكر بدى هم نيست...خيلى وقته زيرآبى نرفتيم"
تهيونگ با هيجان گفت "بريم بريم دلم فرار از درس ميخواد"
سهون چشم غره اى بهش داد "نيست كه درسات خيلى سختن!!عكاسى چيزى داره؟"
"ببخشيدا مديريت چى داره اوه سهون خان!؟ درس كه نميخونى با خودشيرينى استادا پاست ميكنن "
"يااااا تووو"
"موش و گربه هاى عزيز بشينيد سرجاتون توى سلف نشستيم."
با تذكر لوهان جفتشون برگشتن سرجاشون و نگاه هاى آتشين به سمت همديگه پرتاپ ميكردن
"خب نظرتون چيه بريم؟؟"
"من نميام"

با اين حرف تمين، دوستاش با تعجب و ناباورى بهش زل زدن
"من ميگم اين بچه يچيزش هست ميگين نه...تمين به نفعته بگى چته وگرنه ميفتيم به جونت"
"شايد بخاطر باديگاردش ميگه ببينم مينهو بيرون دانشگاه منتظرته مثل اون دفعه؟"

منتظرش بود؟ معلومه كه نه
مينهو به قدرى عصبى بود كه حتى اجازه نداد تمين درو به خوبى ببنده. همينكه تمين از ماشين پياده شد، با سرعت ماشينو به حركت دراورده بود.
"مشكل اون نيست"
"پس چته؟"
"تمين جان عزيزم افسردگى زايمان زودرس كه نگرفتى جون بكن بگو چته ديگه"
"خنگ اون افسردگيه پس از زايمانه نه زايمان زودرس"
جيمين چشم غره اى به طرف تهيونگ داد"خيلى خب توام..هى من هرچى بگم تواماده اى كه ازم سوتى بگيرى"
تمين از بحث حوصله سربر دوستاش نفسشو با حرص ازاد كرد
جونگين وقتى ديد تمين،امروز مثل قبل نيس،واسه اينكه بحثشون به جاهاى باريك تر كشيده نشه گفت
"پاشين..پاشين بريم كلاسامون تمين شى امروز ساز مخالف زده"
تمين با شنيدن كلمه تمين شى چشماشو چرخوند. بى حوصله از جاش بلند شد و به طرف در خروجى حركت كرد.
جونگكوك و جيمين پشت سرش داد زدن "هى وايسا ماهم بيااييم"
......

اخرين كلاسشونم تموم شد و عين لشكر شكست خورده وارد حياط دانشگاه شدن.
دوستاى تمين،دورشو گرفته بودن و به سمت در خروجى حركت ميكردن.

تمين با ديدن ماشينش كه جلوى در پارك شده بود خوشحال شد.
فكر ميكرد مينهو دنبالش نمياد. از بچه ها خدافظى كرد و به طرف ماشين حركت كرد.
درو باز كرد و سوار شد. سلام ارومى داد و اميدوار بود تا جوابى بشنوه اما بازم هيچى...!
مينهو بازم بدون اينكه نيم نگاهى بهش بندازه با اخم به روبه رو خيره شده بود و بعدازاينكه تمين درو بست، ماشينو به حركت دراورد.

💛Be Mine💙Where stories live. Discover now