بهم اعتماد كن

118 20 144
                                    

لبشو داخل دهنش كشيد و به سختى جلوى خندشو گرفت..
باورش نميشد اون سه تا جورى دورشو گرفتن انگار كه مجرم گير انداختن و با اخم مصنوعى رو صورتشون قصد دارن ازش اعتراف بگيرن!
اعتراف ازاينكه بين اون و تمين چى گذشته يا تمين چي بهش گفته كه حاضر شده برگرده سره كارش.
اگه تو اون لحظه مينهو رو به حال خودش رها ميكردن حتما از شدت خنده نفس نفس ميزد. قيافه جدى جينكى، اخم جونگهيون و چشماى ريز شده كيبوم نه تنها نميترسوندش بلكه بخاطر تلاششون واسه نگه داشتن اين حالت، تحسينشون ميكرد!!
بزاقشو قورت داد و صداشو صاف كرد
"هيونگا نميخواين بس كنيد؟"
"تو كه حرف نميزنى پس بذار ما كار خودمونو انجام بديم.."

كارخودشون...!! آره كارشون اين بود كه بهش زل بزنن تا شايد چيزى دستگيرشون بشه و سردسته اجراى اين نقشه كسى جز كيم كيبوم نميتونست باشه.

كيبوم با گفتن اين جمله كه حس شيشمش هيچ وقت بهش دروغ نميگه، مينهو رو روى صندلى نشوند و خودش هم روبه روش نشست و با ژست به اصطلاح خفنش؛ به جفت تخم چشماى مينهو زل زد.

"مينهو به نفعته خودت همه چيزو بگى."
قيافشو شبيه بدبخت بيچاره ها كرد و درمونده لب زد
"من چى بگم آخه؟ "
كيبوم بدون اينكه ذره دلش بحال پسر روبه روش بسوزه ادمه داد
"تمين وقتى اومد خونت چى بهت گفت كه حاضر شدي برگردى؟"

متوجه شد مرغ كيبوم يك پا داره و اون هيچ جوره از خرشيطون پياد نميشه... چى ميگفت بهشون؟؟ ميگفت عاشق تمين شده و بخاطر اون برگشته؟
ميدونست اين راز هيچوقت پنهون نميمونه اما نميخواست اينقدر زود بقيه متوجهش بشن مطمئن بود تمين هم همينو ميخواست.

سر فرصت همه چيو براشون تعريف ميكردن اما نه الان و تواين شرايط.

صداى خنده يهويى جينكى وقتى توسالن پيچيد كيبوم با اخم روشو به طرف دوستش كرد "يااا لى جينكى ما بايد از اين بچه اعتراف بگيريم چرا خنديدى؟"
جينكى سخت درتلاش بود تا جلوى خندشو با گاز گرفتن لبش بگيره
"چقدر جدى بودن سخته" دوباره شروع كرد به خنديدن.

كيبوم تأسف وار سرشو تكون داد."نميتوني چند دقيقه نقش آدماى جدى رو بازى كني متأسفم برات "
دوباره نگاهشو به مينهو داد
"اونو ولش كن جواب منو بده مينهو"
مينهو شونه اى بالا انداخت و خونسرد گفت
"وقتى خود تمين حرفى نزده پس حتما اتفاق خاصى نيفتاده و چيز مهمى نيست"
"تمين اونقدر يك دنده و لجباز هست كه نخواد مارو به هيچ جاش حساب كنه...بحث رو عوض نكن و جواب مارو بده"

مينهو سرشو پايين انداخت بازدمشو با فشار به بيرون فرستاد.
واقعا چرا اينقدر پيگير بودن تا بفهمن كه تمين چى بهش گفته؟
البته بهشون حق هم ميداد!
تمين تو خراب كردن همه چيز رودست نداشت اما اينبار با پاى خودش رفته خونه باديگاردش و ازش خواسته تا برگرده سركارش. خب مشخصه يكجاى كار ميلنگيد! تمين تا قبل از مينهو تمام آدمايى كه براى محافظت ازش ميومدن رو فرارى ميداد چه دليلى داشت چويى مينهو رو برگردونه!؟

💛Be Mine💙Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon