كيم كيبوم وارد ميشود

214 83 180
                                    

با تعجب به دوتا پسر خندون رو به روشون خيره بودن.
باور نميكردن تمين،در ارامش دقيقا جفت مينهو نشسته باشه و اون دوتا بهم نگاه كنن و لبخند بزنن
"اهم...تمين خوبى؟"
تمين سرشو تكون داد و دوباره نگاهى به مينهو انداخت
تهيونگ كه مثل هميشه مزه پرونيش گل كرده بود پرسيد
"جفتتون مشكوك ميزنين ببينم خبريه؟"
تمين،كوسن مبل رو برداشت به سمتش پرتاب كرد
"اينقدر با نمكى فشارخونت نره بالا! تصميم گرفتيم كمتر باهم بحث كنيم حالا اگه شما گذاشتين...به شماها باشه كارى ميكنين دوباره بيفتيم به جون هم "
سهون ابروشو براى دوستاش بالا انداخت پوزخند زد.بعد يهو جدى شد و صداشو صاف كرد
"راست ميگه ديگه تهيونگ ميتونى مرغ رو از قفس فرارى بدى؟"
مينهو درحال خوردن شربت بود و با شنيدن اين خرف تو گلوش گير كرد و شروع كرد به سرفه كردن.
لوهان فورا به سمتش رفت تا بزنه به پشتش كه با نگاه برزخى تمين رو به رو شد و اروم عقب رفت
تمين چندبار به پشتش زد و اخرش مينهو دستشو بالا اورد و چندتا نفس عميقى كشيد.
"سرويس بهداشتى كجاست؟"
جونگين بهش نشون داد و مينهو بلند شد و به طرف دسشويى حركت كرد.
تمين چشاشو ريز كرد به رفيقاش نگاهى انداخت
دوستاش خودشونو به موش مردگى زده بودن و جيكشون در نميومد
"كشتمتون..."
با صداى زنگ گوشى  سرشو پايين اورد و به كنارش نگاه كرد
گوشى مينهو بود
با ديدن اسم [ soyoung] اخمى كرد.
اين دختر كى بود ديگه؟

طولي نكشيد كه مينهو برگشت و جاى قبليش نشست سهون فورا گفت "هيونگ گوشيت زنگ خورد"
"واقعا؟"
گوشيشو برداشت و ثانيه اى بعد لبخند زد و باعث شد تمين عصبى تر بشه و نفسشو كلافه به بيرون بفرسته.
مينهو لبخند زنان گوشيشو زير گوشش گذاشت و تمين فهميد به اون دختره زنگ زد
"چطورى؟"

با شنيدن صداى بغض دار اون دختر، حالا لبخند روى صورتش جاشو به خم شدن ابرو هاش داده بود
"چيشده؟"
"اوپا"
"چيشده سويونگ؟"
تمين اخم كرد و بقيه پسرا با شنيدن اسم دختر شاخكاشون فعال شده بود
"ك...كمكم كن"
"كجايى؟؟"
"دارم ميام پيشت"
"ازت پرسيدم چيشده!"
"بايد...بايد ببينمت"
"دارى مياى سئول؟"
"اره...."
"ادرس خونه رو واست ميفرستم"
"ميبينمت"
"مراقب خودت باش"
"باشه."

تماس قطع شد و مينهو بدون توجه به هشت جفت چشم كه بهش خيره بودن به مبل تكيه داد و چشماشو بست.
چه اتفاقى افتاده بود كه اون دختر ميخواست به سئول بياد؟
"خوبى؟"
خوب بود؟ معلومه كه نه! ذهنش درگير اون دختر بود
اما برخلاف حال واقعيش لبخند كج و كوله اى به تمين زد و گفت "خوبم"
.....
تو راه برگشت به خونه، جو عجيبى بوجود اومده بود!! مينهو ساكت بود و كاملا از قيافش مشخص بود كه عصبيه و حوصله حرف زدن نداره
تمين بخاطر تغيير فاز پسركنارش  زير لب به اون دختره فوحش داد و تو دلش غر زد كه اون چى گفته كه حالا مينهو اينطورى شده.

💛Be Mine💙Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon