باديگارد،جنتلمن،دوست پسر!؟

250 92 97
                                    

"چويى مينهو باديگارد برادرم شو"
مينهو با تعجب به رئيسش نگاه كرد
"بله!؟"
كيبوم از جاش بلند شد و پشت مينهو رفت و دستاشو روى شونه هاش گذاشتو به طرف صندلى هدايتش كرد
"لى جينكى هنوز ياد نگرفتى خبرو چجورى بدى؟؟ آيششش...بيا بشين بايد باهات صحبت كنيم"

مينهو روى صندلى نشست و چشماى سواليشو به سه تا ادم روبه روش داد
"ببين مينهو من ميخوام يه پيشنهادى بهت بدم. لطفا محافظ برادر كوچيكم شو."
"من...اخه، چطورى؟"
كيبوم لبخند معروفشو زد
"من هستم،هممون بهت كمك ميكنيم نگران نباش"
مينهو هنوز تو شوك بود
"چرا من؟"
كيبوم كمى خودشو جلوكشيد
"نميدونم چرا حس ميكنم تو ميتونى اون آتيش پاره رو كنترل كنى"
"آتيش پاره؟"
مينهو گيج پرسيد. جينكى خنديد
"برادرمو ميگه...تمين"
جونگهيون نيشخندى زد
"اون كارش از اتيش پاره بودن گذشته كيبوم شى "
"اما من هنوز معتقدم اون بچه نيازى به باديگارد نداره با اون شيش متر زبونش، كار خودشو پيش ميبره تازه كسى اونو هم نميدزده واسه گروگان گيرى چون وقتى شروع كنه به صحبت كردن، اونو صحيح و سالم برميگردونن خونه و بهتون پسش ميدن!"
جونگهيون بخاطر حرف كيبوم زد زير خنده
جينكى كه سعى داشت جديتشو حفظ كنه با لحنى كه خيلي كم به نظر ميرسيد عصبى باشه گفت
"ياااا درسته فقط بلده دق بده اما اون هنوز برادرمه و اونوقت شما دوتا جلوى چشمام دارين تخريبش ميكنين؟؟"
جونگهيون ساكت شد. جينكى نگاهى به مينهو انداخت و متوجه معذب بودنش شد
"ميدونم يسرى از اخلاقاش حسابى گنده اما اون برادرمه و طبيعيه نگرانش باشم. اون هنوز بچه اس و كله اش باد داره! همش دنبال هيجان و دردسره.عصا قورت دادس و هيچوقت صميمى رفتار نميكنه. خيلى رك بهت بگم اون كله خر به تمام معناست و هميشه سعى داره قوانين خونه رو نقض كنه...درسته يهويى بود پيشنهادم اما الان كه دارم بهش فكر ميكنم ميبينم شايد تو بتونى سرعقل بياريش. لطفا مينهو، با اين خواسته ام موافقت كن. حتى حقوقت در مقايسه با اينجا خيلى خيلى بيشتره."
مينهو بزاقشو قورت داد
"من...واقعا نميدونم چى بگم. اين خيلى يهويى بود ميدونيد اخه..."
"راجبش فكر كن مينهو، تا دوروز ديگه جوابمو بده"

با رفتن مينهو، جينكى رو صندلى وا رفت و نفسشو به بيرون فرستاد
"به نظرتون قبول ميكنه؟"
"پسر جذابيه"
جينكى به كيبوم نگاه كرد
"چى؟"
"واقعا كنجكاوم ببينم تمين ايندفعه واسه فرارى دادن باديگارد جديدش چه نقشه اى ميكشه؟"
جونگهيون و جينكى هردو خنديدن
"به نظر پسر خوبى مياد"
جونگهيون سريع گفت
" به نظر نمياد چون واقعا هست...تواين چهارروز كارى كرده كل كارمنداى شركت همه دوسش داشته باشن با اينكه سنش كمه اما آدم پخته ايه...به شدت مهربونه چون تواين چندروز هركارى ازش ميخواستن رو بى چون و چرا انجام ميداده"
جينكى لبخندى زد. شايد مينهو همون آدميه كه داداشش، پسرى كه تازگيا پا تو سن بيست سالگى گذاشته بود رو بتونه سر عقل بياره تا يكم بزرگ بشه
شايد مينهو كسيه كه بتونه زندگيشو تغيير بده...

💛Be Mine💙Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz