دارم توهم ميزنم..؟؟!!😱

202 75 116
                                    

"جواب نداد؟"
"نه"
"بزار من زنگ بزنم"
"نميخواد...مهم نيست"
در با صداى بدى باز شد و كيبوم با لبخند و چشماى شيطونى كه واسه اون هشت تا بچه خواب هايى ديده بود بين چهارچوب در ظاهر شد
"ببينين كيا اومدننننن"
افردا داخل اتاق بجز تمين اب دهنشون رو قورت دادن و ترسيده به كيبوم خيره شدن
"كيبومى"
"كيبوميو زهر حناق! مگه هم سنتم!؟؟ خب اينارو بيخيال چطوره باهمديگه تمرين انجام بديم؟"
با قيافه وار رفته به كيبوم خيره شدن "يا مسيح نهههه"
"كام ان گايزززز...بدويين بريم پايين بدويين بدويين"
با تمام مقاومت هايى كه پسراى كوچيكتر كرده بودن، اما الان توى حياط مشغول ورزش كردنن! كيم كيبوم مربى بدنسازى قطعا اونارو ول نميكنه...
"ياااا كيم تهيونگ درست انجام بده....جونگين خان شما دلت 100 تا شنا ميخواد ظاهرا نه؟؟....سريع ترررررر"
جيمين يكى از پاهاشو به زمين زد و نشست كف حياط
"خستههه شدمممممم"
"از بست ميخورين و ميخوابين عين بزكوهى تنبل شدين..."
"بزكوهى از كوه بالا ميره هيونگ تنبل نيست"
"چه خوبه متوجه شدين بزكوهى از شما خاصيتش بيشتره...يالا پاشو پارك جيمين تا سه ميشمارم..يكككككك...دووووو....بگم سه بيشتر خسته ميشى...س"
جيمين فورا بلند شد و مشغول انجام دادن ادامه تمرين شد
"صبركن ببينم! شما چرا هفتايين؟؟ سهون كجاست"
سهون اروم اروم نزديكشون ميشد درحاليكه پاچه هاى شلوارش بالا بود
"كجا بودى؟"
"دسشويى "
نگاه عصبانى كيبومو كه ديد ادامه داد
"اونو كه ميتونم برم!؟"
"چرا پاچه شلوارتو زدى بالا"
"ادم ميره دسشويى تا كاراشو انجام بده درسته؟ پاچه شلوار دادم بالا واسه راحتيه كار واسه اينكارم بايد ازشما اجازه بگيرم ؟"
"زبون نريز بچه...هى شماها چرا از حركت ايستادين؟؟"
"من ديگهههه انجام نميدممم اهههه مينهو هيونگ كجاست پس"
كيبوم ضربه اى به پس كله تهيونگ كه اين حرفو گفته بود زد
"پسره چشم سفيد جلوى من دارين از اون باديگارد حرف ميزنين؟حالا كه اينطور شد تا شب شمارو مشغول انجام دادن تمرين نگه ميدارم"
"هيوووونگ"
كيبوم هدفونشو روى گوشش گذاشت و به اعتراضاى پسرا توجهى نكرد
سهون به شونه تمين ضربه زد"رسما داره مارو به اونجاش حساب ميكنه"
"لال بمير"

.........
*يك هفته بعد*

"سويونگ من رفتم...سويونگاااا...يااااا باز خوابدييييى"
پوفى كشيد و دوباره به طرف اتاق اون دختر رفت و اونو غرق در خواب ديد.
به كف اتاق نگاه كرد كه وسيله هاش پخش و پلا بودن.چندش وار نگاهشو از كف اتاق گرفت و به دخترخوابيده تغيير داد
"با بچگيت مو نميزنى تنبل مفت خور.....ياااااا چويى سويونگ"
سويونگ عين جن زده ها پريد"ها؟چيشده؟پدربزرگ اومده؟"
"نه احمق جون دارم ميرم سركار"
"اوپا..."
"اوپا بى اوپا يه هفتس نرفتم سركارم وره دلت تو خونه بودم همش.پاشو صبحونه روى ميزه تا برگردم شب ميشه..."
مينهو نگاهى به دخترى كه نشسته خوابيده بود انداخت.تيشرت زير پاشو برداشتو به طرفش پرتاپ كرد
"يااا چرا ميزنى"
"تا وقتى برگشتم اتاقت تميز باشه ناسلامتى دخترى...ازت نااميد شدم بيچاره شوهر ايندت"
"به شوهرايندم چيكار دارى اون اگه منو بخواد با تمام اخلاقام كنار مياد"
"ميترشى ميمونى رو دستم بعدشم فعلا دارى خونه من زندگى ميكنى و منم از شلخته بودن متنفرم"
"باشه بابابزرگ غرغرو برو ميخوام بخوابم"
""باور كن ميفرستمت برى خونتون"
"هفففف باشه نميخوابم "
مينهو ميدونست همينكه پاشو ازاتاق بيرون بزاره دوباره اون دختر ميخوابه. شونه بالا انداخت و از آپارتمان خارج شد.

💛Be Mine💙Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz