part 8 : بهش بگو همسر

908 160 45
                                    

جه بوم 🌻

دوروزه که هیچ خبری از یونگجه نیست

نه از مادرش،نه از پدرش و نه از هیچ کسه دیگه ایی که باهاش رابطه ایی داشته باشه

سعی کردم بهش زنگ بزنم؟ نه

به خاطر اینکه چرا باید اینکارو بکنم؟ من بهش اهمیت نمیدم

"میدونم هردوتامون خیلی ازش متنفریم ولی دوروزه از خونه رفته و هیچ نشونه ایی ازش نیست معلوم نیست کجاست خطرناک نیست؟"

در حالی که به صفحه ی گوشی ام نگاه میکردم به حرفای جین یونگ گوش دادم و تمام تلاشم رو کردم که در این مورد فکر نکنم

"جین یونگ من نمیخوام نزدیک من یا تو بشه حتی بهش اهمیت نمیدم پس چرا باید برم دنبال اون هرزه؟" سمتش برگشتم و نگاه خسته ایی بهش انداختم

"جه بوم همین الان بهش زنگ بزن و ازش بپرس کجاست" جین یونگ با ملایمت گفت و دستشو روی چونه ام گذاشت

" ولی دلم نمیخواد از وقتی که از خونه  رفته همه چیز خوب پیش میره "با بیچارگی گفتم و موهام رو عقب دادم

"این فقط یه زنگ زدن معمولیه فقط بپرس کجاست" جین یونگ پافشاری کرد و چشمای پاپی شکلش رو بهم دوخت

اه کشیدم و تسلیم شدم هوفی کشیدم و گوشی ام رو برداشتم و دنبال شماره اش گشتم

بهش زنگ زدم جواب نداد سمت جین یونگ برگشتم و اون بهم اشاره کرد که دوباره زنگ بزنم

به سختی کاری که گفت رو انجام دادم و دوباره بهش زنگ زدم بعد از چند زنگ بالاخره جواب داد

"الو؟"

واو بعد از دو روز صداشو میشنوم پس جهنم اینجوریه؟

"کجایی؟" مستقیم رفتم سر اصل مطلب و پرسیدم

"فک نمیکنم به تو ربطی داشته باشه " قاطعانه گفت اما رگه هایی از اذیت کردن هم توی صداش بود

"کجایی؟" جوابش رو نادیده گرفتم و دوباره سوالم رو پرسیدم

"ازت یه درخواستی دارم ایم جه بوم همسر سابق و سکسی من در رو باز کن " با شیرینی مصنوعی دستور داد

چرخیدم تا به جین یونگ نگاه کنم و همون لحظه تماس قطع شد و زنگ در رو زدن

از جام بلند شدم و بدون هدر دادن یه ثانیه سمت در رفتم و بازش کردم و اماده بودم با تمام وجودم سرش داد بزنم

ولی با دیدن دوتا پسر اشنا عضلانی و هم قد خودم همه اش از بین رفت لعنتی خیلی اشنان

"ببخشید من شما رو میشناسم؟" پرسیدم و محکم جلوی در وایستادم

"نه ولی ما اومدیم وسایل یونگجه رو ببریم پس اگه میشه برو کنار..." پسری که عضلانی تر از اون یکی بود با صورت بی حسی گفت

Force marriage / 2jaeWhere stories live. Discover now