یونگجه❤
دو تقه به در زدم و کیفم رو که روی سینه ام بود فشار دادم کیف رو تا بینی ام بالا اوردم و به در خیره شدم
در یه ثانیه هم طول نکشید که باز شد اولش نمیخواستم نگاهمو بالا بیارم و بهش نگاه کنم ولی ازونجایی که مدتیه ندیدمش ناخوداگاه بهش خیره شدم
"وات د هک؟ " زیر لب گفتم کنار رفت و نگاهشو ازم گرفت یجورایی میخواست صورتش رو ازم پنهون کنه
وارد شدم و کیفم رو روی کاناپه گذاشتم چرخیدم و بار دیگه به جه بوم که هیچ کاری انجام نداد و فقط ساکت و سرد وایستاده بود نگاه کردم
همه چیز توی صورتش خسته به نظر میرسید چشماش قرمز و خمار بود رگ های چشمش قابل دیدن بود پوستش نمیدرخشید و حرکاتش تنبلانه بود کاملا داغون به نظر میرسید
"دیشب نخوابیدی؟" من پرسیدم بهم نگاهی انداخت و نگاهشو گرفت و فک اش منقبض شد
"خوابیدم " به سردی جواب داد
"صورتت که چیز دیگه ایی میگه " بهش اشاره کردم و سمتش رفتم درحالی که اون حالا به صفحه ی گوشیش خیره شده بود
"چرا میپرسی وقتی میدونی نخوابیدم؟" چشماش رو چرخوند و قبل اینکه من بتونم بگیرمش از کنارم رد شد
به پشت سرم نگاه کردم و دیدم که به سمت اتاق خوابمون میره ابرو هامو توی هم کشیدم و لبام رو اویزون کردم
وارد اشپزخونه شدم و یه فنجون قهوه درست کردم دقیقه ها گذشت و حالا من لباسام رو توی حموم کنار اشپزخونه عوض کرده و لباسای راحتی ام رو پوشیده بودم از پله ها بالا رفتم تا لباسام رو توی کمد بذارم
وارد شدم کیفم رو روی تخت و فنجون قهوه رو روی پاتختی گذاشتم نگاهی به جه بوم انداختم و دیدم که نشسته خوابش برده
اهی کشیدم و دستم رو توی موهای نرم اش فرو کردم و بعد دستمو عقب کشیدم و کیفم رو گرفتم و لباسای داخلش رو دراوردم مرتب تا شون کردم و دوباره داخل کمد گذاشتم
بعد از اینکه کارم تموم شد چرخیدم و با دیدن جه بوم بیدار که به دیوار خیره شده و تکون نمیخورد جا خوردم
"برات قهوه درست کردم اگه نمیخوای بخوابی بخورش " من گفتم و به فنجون قهوه اشاره کردم
عکس العملی نشون نداد تا اینکه سمت پاتختی برگشت به جاش دراور رو باز کرد و یه بسته سیگار و یه فندک بیرون کشید
" خیله خب نه تو قرار نیست توی این خونه سیگار بکشی " جلو رفتم و مچ دستش رو گرفتم
"من هرکاری دلم بخواد انجام میدم " جه بوم به سردی گفت و درحالی که من بهش خیره شده بودم یه سیگار بین لباش گذاشت و روشنش کرد
"جه بوم بهم گوش کن تو نباید سیگار بکشی این یه عادت بده " من گفتم و صورتش رو قاب گرفتم و مجبورش کردم بهم نگاه کنه
CZYTASZ
Force marriage / 2jae
Romans"...تو متوجهی که من یه دوست پسر دارم؟" "پس تو هم متوجهی که من همسرتم؟" ######################## این یه فیک ترجمه اییه که من با اجازه ی خود نویسنده اش ترجمه اش کردم ^^