part 17 : فک کنم همه چیز رو بیرون ریختم

786 150 17
                                    

یونگجه❤

دو تقه به در زدم و کیفم رو که روی سینه ام بود فشار دادم کیف رو تا بینی ام بالا اوردم و به در خیره شدم

در یه ثانیه هم طول نکشید که باز شد اولش نمیخواستم نگاهمو بالا بیارم و بهش نگاه کنم ولی ازونجایی که مدتیه ندیدمش ناخوداگاه بهش خیره شدم

"وات د هک؟ " زیر لب گفتم کنار رفت و نگاهشو ازم گرفت یجورایی میخواست صورتش رو ازم پنهون کنه

وارد شدم و کیفم رو روی کاناپه گذاشتم چرخیدم و بار دیگه به جه بوم که هیچ کاری انجام نداد و فقط ساکت و سرد وایستاده بود نگاه کردم

همه چیز توی صورتش خسته به نظر میرسید چشماش قرمز و خمار بود رگ های چشمش قابل دیدن بود پوستش نمیدرخشید و حرکاتش تنبلانه بود کاملا داغون به نظر میرسید

"دیشب نخوابیدی؟" من پرسیدم بهم نگاهی انداخت و نگاهشو گرفت و فک اش منقبض شد

"خوابیدم " به سردی جواب داد

"صورتت که چیز دیگه ایی میگه " بهش اشاره کردم و سمتش رفتم درحالی که اون حالا به صفحه ی گوشیش خیره شده بود

"چرا میپرسی وقتی میدونی نخوابیدم؟" چشماش رو چرخوند و قبل اینکه من بتونم بگیرمش از کنارم رد شد

به پشت سرم نگاه کردم و دیدم که به سمت اتاق خوابمون میره ابرو هامو توی هم کشیدم و لبام رو اویزون کردم

وارد اشپزخونه شدم و یه فنجون قهوه درست کردم دقیقه ها گذشت و حالا من لباسام رو توی حموم کنار اشپزخونه عوض کرده و لباسای راحتی ام رو پوشیده بودم از پله ها بالا رفتم تا لباسام رو توی کمد بذارم

وارد شدم کیفم رو روی تخت و فنجون قهوه رو روی پاتختی گذاشتم نگاهی به جه بوم انداختم و دیدم که نشسته خوابش برده

اهی کشیدم و دستم رو توی موهای نرم اش فرو کردم و بعد دستمو عقب کشیدم و کیفم رو گرفتم و لباسای داخلش رو دراوردم مرتب تا شون کردم و دوباره داخل کمد گذاشتم

بعد از اینکه کارم تموم شد چرخیدم و با دیدن جه بوم بیدار که به دیوار خیره شده و تکون نمیخورد جا خوردم

"برات قهوه درست کردم اگه نمیخوای بخوابی بخورش " من گفتم و به فنجون قهوه اشاره کردم

عکس العملی نشون نداد تا اینکه سمت پاتختی برگشت به جاش دراور رو باز کرد و یه بسته سیگار و یه فندک بیرون کشید

" خیله خب نه تو قرار نیست توی این خونه سیگار بکشی " جلو رفتم و مچ دستش رو گرفتم

"من هرکاری دلم بخواد انجام میدم " جه بوم به سردی گفت و درحالی که من بهش خیره شده بودم یه سیگار بین لباش گذاشت و روشنش کرد

"جه بوم بهم گوش کن تو نباید سیگار بکشی این یه عادت بده " من گفتم و صورتش رو قاب گرفتم و مجبورش کردم بهم نگاه کنه

Force marriage / 2jaeOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz