part 5 : داستان هرزگی

1.1K 178 74
                                    

یونگجه💟

" بیبی بوی دارم میمیرم که شب رو با تو بگذرونم "

نه من کسی نیستم که مخاطب این حرفاست بلکه جه بومه که داره اینا رو به جین یونگ میگه چه بحث جالبی

توی ذهنم صداشون رو قطع کردم و به سمت حموم که کنار اشپزخونه بود رفتم حوله ی تنپوشم رو دراوردم و یه دست لباس راحتی پوشیدم

از حموم بیرون اومدم کیفم رو برداشتم و سمت اتاقی که مثلا قرار بود مال من و جه بوم باشه رفتم وارد شدم و اونا هردوتاشون روی تخت هم رو بغل کرده بودن و داشتن یه ویدیو ایی رو میدیدن

کیفم رو توی قفسه ها گذاشتم و سمت جه بوم و دوست پسرش چرخیدم

" من توی این اتاق باید بخوابم یا پایین روی کاناپه؟ "  با اعتماد به نفس و دست به سینه پرسیدم

"کاناپه " جه بوم بی حس گفت هوفی کشیدم و کیف کوچولوم رو برداشتم و مطمئن شدم تمام چیزایی که لازم دارم داخلش هست

نگاهی به جه بوم که جین یونگ روی سینه اش خوابش برده بود انداختم اونم مستقیم بهم خیره شده بود

چشمام رو چرخوندم و نگاهمو ازش گرفتم خودمو کشیدم و خمیازه ایی کشیدم حس میکردم هرلحظه ممکنه چشمام بسته بشه

گوشیم رو برداشتم و شماره ی جکسون رو گرفتم و اون سریع جواب داد

"الو جه؟" سریع شروع به صحبت کرد و به نظر نگران میرسید

"خدایا اروم باش جکسون یه دقیقه دیگه اونجام " اهی کشیدم چشمام رو مالوندم و لبامو اویزون کردم

"باشه میام دنبالت حتی فکرشم نکن که تنهایی این وقت شب بیای بیرون " ازون طرف خط داد زد

"هنوز حتی ساعت ۱۰ هم نشده من..."

گوشی رو روم قطع کرد به ارومی ناله کردم "امکان نداره بخوام اینجوری خوابش رو بهم بزنم ولی اون اصلا گوش نمیده " زیرلب با خودم گفتم و لبام بیشتر اویزون شد

گوشی ام دوباره شروع به زنگ زدن کرد و من سریع جواب دادم

" ادرس رو بهم بگو"به نظر گم شده بود و میتونستم صدای ماشینش رو بشنوم خندیدم و سرم رو تکون دادم

"جکسون قسم میخورم میتونم تنهایی بیام پیاده هم میتونم بیام اونقدرام دور نیست " با بیچارگی گفتم و پامو روی زمین کوبیدم

"پیاده بیاییییی؟عملا 9 کیلومتر راهه منظورت چیه پیاده میامممم؟!" یه بار دیگه داد زد و من هیس کشیدم

"باشه باشه ادرس رو برات میفرستم" چشمام رو چرخوندم و اون قطع کرد و تقریبا ادرس رو براش فرستادم اما متوجه شدم که اصلا نمیدونم ادرس اینجا چیه

"صب کن ادرس اینجا چیه؟"سمت جه بوم برگشتم که توی همون حالت خوابیده و چشماش رو بسته بود

Force marriage / 2jaeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang