part 3 : چهل روز

1.2K 200 118
                                    

یونگجه💟

و من اینجام جلوی یه خونه که از بیرون خیلی قشنگه وایستادم خیلی خوب لباس نپوشیدم چون میدونستم جرات نمیکنه که روی من حرکتی بزنه

زنگ در رو زدم و در توسط یه پسر جوون نااشنا باز شد ابرومو بالا انداختم و مثل همیشه با اعتماد به نفس بالا شروع به حرف زدن کردم

" یه پسر به اسم جه بوم اینجا زندگی میکنه یا من اشتباه اومدم ؟" پرسیدم و متوجه شدم که پسره خجالتیه پسره سرشو تکون داد و از جلوی در کنار رفت تا بهم بفهمونه که برم داخل

وارد شدم و به اطراف نگاه کردم داخل خونه مرتب با مبلمان ساده و نورپردازی عالی بود

چشمام رو اطراف چرخوندم تا اینکه نگاهم روی جه بوم که روی کاناپه نشسته بود موند بهم اشاره کرد که بشینم و دست پسر نااشنا رو گرفت و کشید و اونو روی پاهاش نشوند

یکی از ابرو هامو بالا انداختم و دست به سینه روی کاناپه ی تک نفره نشستم و به کمرم قوسی دادم

"ببین من میدونم که ما باید ازدواج کنیم و این مزخرفات ولی باید با قوانین من کنار بیای " اون شروع کرد اخمامو توی هم کشیدم و اجازه دادم بقیه ی حرفاشو بزنه

"این بیبی ایی که میبینی جین یونگه دوست پسرم با وجود اینکه ما قراره باهم ازدواج کنیم من قرار نیست باهاش بهم بزنم " جه بوم محکم گفت و من عکس العمل زیادی نشون ندادم

"ازونجایی که قراره توی این خونه زندگی کنیم تو روی کاناپه میخوابی چون تو که نمیخوای توی تختی که ما دوتا توش میخوابیم بخوابی و بین یه کاپل قرار بگیری " شونه هاشو بالا انداخت و به سردی نگام کرد

ابرو هامو بالا انداختم و خندید" ببخشید هات شات* اگه قراره توی این خونه زندگی کنم هرکاری دلم بخواد انجام میدم "

"باشه تو هر کاری دلت میخواد انجام بده منم هرکاری دلم بخواد انجام میدم " جه بوم گفت و لبخند مصنوعی ایی زد

"و در اخر و مهمترین چیز با من حرف نزن ما فقط با هم ازدواج کردیم عاشق و معشوق نیستیم " اون با لحن جدی ایی گفت و یه بار دیگه من خندم گرفت

"در هر صورت من هیچ تمایلی ندارم که باتو حرف بزنم این تو بودی که گفتی بیام اینجا" از جام بلند شدم و لباسم رو مرتب کردم در حالی که میتونستم نگاه دوتاشونو روی خودم حس کنم

عالیه من عاشق اینم که مرکز توجه باشم

" و بهرحال من روی کاناپه نمیخوابم ما میتونیم ازدواج کنیم و من خونه ی دوستام بخوابم یا اگه به خاطر سکس با پسرای هورنی سرم شلوغ بود خونه ی اونا میمونم " من با صورت بی روحی گفتم

برگشتم تا عکس العملشون رو ببینم جین یونگ به نظر شوکه میرسید و جه بوم فقط دندوناشو روی هم فشار میداد و سرشو تکون داد

Force marriage / 2jaeOnde histórias criam vida. Descubra agora