part 27 : قضاوت کردن تو

1K 138 18
                                    

یونگجه 💟

صبح امروز منو جه بوم بیدار شدیم و پدرو مادرامون بهمون گفتن که یه سری به کمپانی بزنیم و ببینیم کارا چطور پیش میره پس ما هم اماده شدیم و با عجله سوار ماشین شدیم

کمپانی ما یه کمپانی لباس به اسم bl هستش

معمولا توی تابستون ها محصولات کمپانی به لباسای استین بلند، تیشرت و شلوار های مختلفی محدود میشه اما توی زمستون ها لباس های منحصر به فرد و تنوع بالا میره چون کمپانی معمولا  از پارچه ی نخی استفاده میکنه

و حالا ما وارد ساختمون کمپانی شدیم

محو دیدن اینجا شده بودم نور مناسب و فضای مدرنی داشت و همه اینجا خیلی متمرکز بودن

کارمند ها توی راهمون به صورت رسمی بهمون خوشامد میگفتن و فایل هایی رو به جه بوم میدادن و اونم با لحن جدی میگفت که چیکار کنن

هوهو ددی جه بوم تاحالا اینقدر جدی نبوده و این خیلی هاته

درحالی که جه بوم فایل هارو بررسی میکرد وارد اسانسور شدیم فک اش منقبص شده و تمرکز اش روی برگه ها بود و به اطراف نگاه نمیکرد

"ما باید چیکار کنیم جه بوم؟" من پرسیدم و در حالی که بازوم رو میمالیدم سرمو بلند و بهش نگاه کردم توی قفسه ی سینم احساس سرما میکردم

" باید هردوتامون توی یه میتینگ شرکت کنیم نمیخواد زیاد حرف بزنی من حرف میزنم " جه بوم با صدای بمی جواب داد

اون داشت حضورم رو نادیده میگرفت نمیدونم اینکارو از روی عمد انجام میداد یا واقعا داشت سعی میکرد روی کارش تمرکز کنه

سرمو تکون دادم و به پایین لباسم نگاه کردم اسانسور وایستاد و اون بدون نگاه کردن به پشت سرش بیرون رفت هوفی کشیدم و دنبالش رفتم

خودمو به کنارش رسوندم و اون منو به داخل اتاق کنفرانس راهنمایی کرد و به محض ورود با تعظیم ها و نگاه های پرسشگرانه مواجه شدیم البته بیشتر با نگاه منزجر کننده ایی نگاهمون میکردن

یهویی به خودم اومدم و سمت جه بوم که داشت بهم اشاره میکرد بشینم برگشتم منم روی صندلی که برام انتخاب کرده بود نشستم و اون به سمت مخالف و جلوی اتاق رفت

اول در مورد مشکلات پرسید و مشکل جدی جز حمل و نقل نبود

جه بوم خیلی متمرکز بود و به خودش زحمت نداد که نظر منو در این مورد بپرسه به جاش به ارائه ی بعدی پرداخت

ارائه بیشتر در مورد حمل و نقل و نحوه ی به نمایش گذاشتن محصولات و چگونگی عملکردشون بود

چشمام رو چرخوندم سرمو پایین انداختم و به برگه هایی که جلوم بود نگاه کردم به خودم زحمت ندادم سرمو بلند کنم چند دقیقه بعد میتینگ تموم شد

Force marriage / 2jaeOnde histórias criam vida. Descubra agora