Ch.8

1.1K 270 88
                                    

جونمیون رو تنها گذاشت و قدم های بلندشو به طرف خلبان هایی که منتظر نگاهش میکردند، هدایت کرد.
انتخابش درست بود. میدونست میتونه بهش اعتماد کنه..

× فرمانده اوه..

سرشو برای زن روبه روش خم کرد و بدون اینکه به خودش زحمت بده و به اون شش نفر احترام نظامی بزاره، منتظر نگاهشون کرد.

× از تصمیمون مطمئنید؟! شما هیچ وقت به راحتی نمیزاشتید کسی عضوی از جنگاوران بشه..

صدای زن نگران به نظر میرسید. اما نگاهی که در چشم هاش دیده میشد، چیزی جز عصبانیت نبود.

- من اون رو انتخاب کردم.. و از امروز عضوی از گروه منه.. و رسیدگی کردن به امور جنگاوران، جزء وظایف شما نیست. فعلا موضوع مهم تری برای بررسی وجود داره.. و اونم کره ی شمالیه..

گفت و نگاهی به ساعت تیره رنگ دور مچش انداخت.

- و باید منو ببخشید.. باید برای آموزش تازه کارها برم..

و اون گروه شش نفره رو تنها گذاشت.

دقایقی بعد، در حالی که عملکرد تازه کار هارو زیر نظر داشت، همچنان به پسری فکر میکرد که امروز تونسته بود، بعد از سال ها، اونو در نبرد هوایی شکست بده.

پسری که چشم های مشکی رنگ و لرزان و درعین حال قدرتمندش، اونو یاد همسر از دست رفته اش مینداخت. اما.. جونمیون.. حسی که سهون نسبت به جونمیون احساس میکرد، قوی تر از سال های گذشته بود. و این اونو می ترسوند. سهون میترسید در آخر بازهم ضربه ببینه و تنها بمونه. و یا.. اینبار کسی که درد میکشه، جونمیون باشه.

و در کنار ترسی که روی وجودش سایه انداخته بود، نمیتونست ساکت بمونه. سهون یا اون پسر رو به دست می اورد. و یا برای همیشه باید از دستش میداد.

نفسی گرفت و گزارش پرواز شبیه سازی آخرین کارآموز رو هم تکمیل کرد. سری برای خلبان های جوانی که از کنارش رد میشدند و بهش خسته نباشید میگفتند، تکون داد . تا اینکه نگاهش به بکهیون افتاد.
پسری که همچنان در نزدیکی جت شبیه سازی ایستاده بود و بهش خیره نگاه میکرد.

ایده ی یک ریسک دیگه به سرعت از میان افکارش رد شد و بالای تمام افکار درهمش، بولد شد.

- بیون بکهیون..

بلند شد و پسر رو صدا زد. بکهیون با شنیدن اسمش از زبان فرمانده، به سرعت به سمتش قدم برداشت و بهش احترام نظامی گذاشت.

× بله فرمانده..؟!

پرسید و با دست هایی که پشت کمرش، در هم گره خورده بودند، منتظر نگاهش کرد.

- نظرت چیه از فردا پرواز کنی؟

× چی..؟!

با صدایی تحلیل رفته زمزمه کرد. از فردا پرواز کنه؟ یعنی.. میتونست یک جنگنده ی واقعی رو هدایت کنه؟!

[COMPLETED] •⊱ Captain Oh ⊰• (HunHo)Onde histórias criam vida. Descubra agora