چانیول بعد از تنها گذاشتن سهون، به دنبال جونمیون رفت. و وقتی اونو همراه بکهیون دید، با توضیح کوتاهی برای بکهیون، و گفتن اینکه فقط صبح ها میتونن پرواز بکنن، انگشت هاش به مچ جونمیون، چنگ انداختن و اونو همراه خودش به سمت آشیانه و اتاقِ استراحت خلبان ها برد. و بین مسیر حرکتشون، مکانیک جنگنده اش رو هم، به دنبال خودشون کشوند.
باید باهاش صحبت میکرد.و قبل از اون باید به مکانیکش اطلاع میداد که باید جنگنده اش رو برای جنگ آماده بکنه.
جونمیون رو روی صندلی های چرمِ اتاق نسبتا کوچک و کاملا خالی نشوند. و خودش هم روبه روش نشست. و نگاهش رو به چشم های کنجکاو پسر کوچکتر دوخت. آرنج هاش رو، روی زانو هاش گذاشت و کمی به جلو خم شد.
- از امروز، تا زمانی که یکی از دو کره، جنگ قدرت رو ببره، تو کمک خلبان منی..
***
دو روز از جلسه ای که با خلبان های جنگاور داشت، میگذشت. و طی این دو روز، از دور جونمیونی رو تماشا میکرد که پشت سر چانیول قدم برمیداشت و همراهش پرواز میکرد. پسری رو تماشا میکرد که سه شب پیش، بهش اعتراف کرده بود و برخلاف تصوراتش، توسط اون پسر پذیرفته شد و حالا بی دلیل داشته ازش دوری میکرد.
حتی گاهی که جونمیون متوجه نگاهش میشد، عقب میکشد و خودش رو مشغول یه کار دیگه میکرد.
ولی خب.. دلش برای آغوش گرم و آرامش بخشش تنگ شده بود. کاپیتان مغرور و سردمون، دلتنگ آغوش اون پسر 23 ساله شده بود.
و به خاطر این دلتنگی، حالا.. بین چانیول و جونمیون، در رأس میزِ فلزی که در نزدیکی اتاقِ کارِ مکانیک ها قرار داشت، نشسته بود. و در حالی که نگاهش روی چهره ی پسر زیبای کنارش قفل شده بود، به نکات و اطلاعات مهم پروازی که چانیول برای جونمیون بازگو میکرد، گوش میداد.
ساعت به نیمه شب رسیده بود، و جز اون سه نفر، کسی در آشیانه ی نیمه تاریک نبود. و فقط لامپ های قسمتی که اون سه نشسته بودند، روشن بودند.
گذر ثانیه ها توسط هیچ کدومشون احساس نمیشد. و تا زمانی که نگاه چانیول به چشم های خسته ی پسر روبه روش و ساعت دور مچش نیوفتاد، حرف هاش رو متوقف نکرد.
دمِ عمیقی گرفت و کمرش رو به پشتی صندلی تکیه داد. پلک هاش میسوختند و بدنش داشت بهش اعلام میکرد که خسته است. به اندازه ی پسری که در دو روز گذشته، پابه پاش همراهیش کرده بود، خسته بود. و با نگاه کوتاهی به چشم های سهونی که روی جونمیون قفل بودند، میتونست حدس بزنه باید اون دو رو تنها بزاره.
پرونده های پروازِ روی میز رو جمع کرد.
× برای امروز کافیه.. فردا می بینمت..
جونمیون رو مخاطب خودش قرار داد و برای سهون فقط سرش رو به نشونه ی خداحافظی خم کرد. و اون دو رو تنها گذاشت.

VOUS LISEZ
[COMPLETED] •⊱ Captain Oh ⊰• (HunHo)
Action⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن Captain Oh کاپل: هونهو، چانبک ژانر: اکشن، رومنس، اسمات نویسنده: Dreamer داستان از اون جایی شروع میشه که کیم جونمیون ، برای اثبات لیاقتش برای داشتن فامیلی کیم و تتوی عقاب سفید، وارد نیروی هوایی کره ی جنوبی می...