از این عشق زنجیر نساز

1.3K 237 492
                                    

چطور میشود بیست سال
زندگی کرد، و به اندازه ی
صد سال، خسته بود؟

Fool For You🎶
ZAYN🎶

با حجم عظیمی از خستگی وارد ساختمون شد، آسانسور در حال تعمیر بود، به زمین و زمان لعنت فرستاد و شروع کرد به بالا رفتن از پله ها.

وقتی به پاگرد طبقه ی سوم رسید صدای خنده رو از داخل آپارتمانش میشنید، حتما زین مهمون داشت، کلید رو توی قفل چرخوند و در خونه رو باز کرد؛ با دیدن زین روی کاناپه لبخند بیحالی زد و در رو پشت سرش بست.

وقتی جلو تر رفت با دیدن صحنه ی مقابلش، خشکش زد، یه شات الکل دست زین بود و لویی کنارش نشسته بود، و دست اون پسر...دستش روی ران پای زین در حال گردش بود و زین با لوندی میخندید.

لو-تو سکسی هستی.

ز-تو هم سکسی هستی لو.

حس میکرد الانه که منفجر بشه، زین لیام رو دید و با خنده به سمتش قدم برداشت، دستاشو دور گردن لیام انداخت و گونه ی دوس پسرش رو محکم بوسید.

ز-ما منتظرت بودیم لیام.

ل-نمیخوام منتظرم باشید.

دستای زین رو با خشونت کنار زد و اون رو روی کاناپه پرت کرد.

ل-زود باش از خونه من برو بیرون.

لو-هی مرد تو چته؟

ل-گفتم برو بیرون.

لیام با صدای خیلی بلندی گفت و لویی با وجود مست بودنش احساس خطر میکرد.

لو-من.. اوه تو چته! فکر کردی تو کی هستی که اینطوری حرف میزنی کونی؟

لویی یقه ی لیام رو گرفت و با مشت به دهنش کوبید، مشت های محکی به شکم عضلانی لیام کوبید؛ لیام چند قدم عقب رفت و دست های لویی رو گرفت، لویی دستهاشو توی هوا تکون میداد و سعی میکرد باز هم به لیام ضربه بزنه
اما نمیتونست؛ زین از روی جاش بلند شد و خودش رو بین اون دوتا قرار داد.

ز-خواهش میکنم لی... اون دوست منه.

ل-دوستت؟‌عوضی.

زین رو به شدت هل داد و باعث شد که زمین بخوره؛ لیام دستش رو روی گردن لویی گذاشت ومحکم اون رو به دیوار کوبید، لویی سعی میکرد با مشت کوبیدن به لیام خودش رو آزاد کنه.

ل-چطور تونستی بیای تو خونه من و پسرمو لمس کنی؟

صورت لویی قرمز شده بود، زین از جاش بلند شد و شروع کرد مشت کوبیدن به کمر لیام؛ با درد شدیدی که توی کمرش حس کرد، دستهاشو از روی گردن لویی برداشت.

لویی روی زمین نشسته بود و به شدت سرفه میکرد، باسرعت به سمت خروجی رفت و از در رفت بیرون‌.

لو-تو یه روانی هستی پین، من پلیس رو خبر میکنم.

لویی به زحمت بین سرفه هاش گفت و از خونه ی اون زد بیرون؛ لیام توجهی به حرفای لویی نداشت، برگشت و به زین با پوزخند نگاه کرد؛ مچ دستهاش رو گرفت و قفلشون کرد.

Aphrodite(completed)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin