خشمگین از کلاس خارج شد و در را محکم کوباند.
به دیوار تکیه زد و چنگی بر موهایش کشید.
مدرک احمق.
برای بار چندم بود که اورا با بی رحمی خورد میکرد؟
برای بار چندم بود که با او مانند یک تکه زباله ی بی ارزش رفتار میکرد؟
آنقدر شدت خشم پسر زیاد بود که رگهایش مانند چشمه ای خروشان میجوشید، و اگر کمی دیگر درجه گرمای آن ادامه میافت، ممکن بود در تمام جانش سرازیر شود."جیمین!"
تهیونگ درب کلاس را با قدرتی دوباره گشود و مقابل دوست خود ایستاد...." کیم ! همین الان برگرد داخل"
جونگکوک سریعا از پشت بحرف آمد.....تهیونگ با حرص رو به مرد چرخید و گستاخانه پاسخ داد....
"لعنتی....
همه ی اینا تقصیر تو بود!....میدونم از عمد این کارو کردی تا تلافیشو سر جیمین در بیاری!....اگه همون اول راجبه امتحان میگفتی ما مجبور نبو.....""گفتم برگرد تو و بشین سر جات تهیونگ"
با فریاد مرد، هر دو پسر در جایشان یکه خوردند.
"و اینکه حق نداری تا وقتی که جیمین کارش تموم بشه اونو ببینی"تهیونگ خنده ی عصبی کرد"تو رسما داری زور میگی"
نگاهی به جیمین که از شدت خشم در جا بند نمیشد انداخت و ادامه داد
"میدونی که اگه جیمین با مادرش مشکل نداشت هیچ وقت این کارتو.....""ته، بسه"جیمین از میان دندان هایش غرید....
تهیونگ متعجب روی برگرداند و نگاهش را به پسر دوخت....
"لطفا برگرد داخل"جیمین اینبار با صراحت گفت.
"چی؟ چرا؟" پسر بهت زده از حرف های او زمزمه کرد...
اما چیزی نگذشت، که با فهمیدن گفته ی چند لحظه پیشش درباره ی مادر جیمین شرمگین لبهایش را برهم فشرد"اوه....من....من متاسفم...من واقعا نفهمیدم دارم چـ...""نیاز نیست متاسف باشی، فقط برگرد داخل...."
"ولی ، پس!...تو چی میشی!"
جیمین با بیچارگی به راهروی پیش رویش چشم دوخت"من چیزیم نمیشه!"
تهیونگ مرد را نشانه گرفت و گفت"اما من نمیتونم تورو با اون تنها بزارم"
"تو الان داری مثل یه بچه باهام رفتار میکنی!....من میتونم از پس خودم بر بیام....ولی باشه، هر وقت کارم تموم شد سعی میکنم بهت زنگ بزنم"
جانگ کوک خشنود از سخن او ابرویی بالا انداخت"خب تهیونگ، میبینی که وجود تو اصلا اینجا ضروری نیست"
اخم های تهیونگ با حرف مرد در هم رفتند....
نفس عمیقی از سر خشم کشید و آرام چشم برهم فشرد.....میدانست گندی را که زده به هیچ وجه، دیگر نمیتواند درستش کند.....برای همان انگشت اشاره اش را رو به مرد گرفت و عصبی غرید "اگه دیگه بلایی سرش بیاری.....
اگه بلایی سرش بیاری بهت قول نمیدم چهرت همینجوری که هست بمونه"
YOU ARE READING
Dilemma
Fanfictionانتهای هر مسیر نور امیدی در صدد شکفتن به روی خسته و رنجیده جان ماست... انتهای هر مسیر ، پاداشی عظیم چشم انتظار پذیرایی به روح دریده شده هر یک از ماست... و گاهی بلعکس چشمانمان را روی هم میگذاریم و خود را به مسیری که آغوشی باز در قالب دوستی مهربانو دل...