بالاخره تونستم سر قولم بمونم و این پارتو یکم زودتر آپ کنم😂🤦🏼♀️درسته که بازم طول کشید ولی نسبت به دفه های قبل پیشرفت بزرگی بود....
و یه چیز دیگه
بچه ها این پارت یجورایی به پارت پنجم مربوطه و از اونجایی که میدونم یادتون رفته پیشنهاد میکنم یه دور دیگه بخونینش چون این پارت خیلی براتون مبهم میشه••••••••••••••
[10:00pm"
با حس سوزش شدیدی در سرش ناله ای سر داد.....
چشمان پوشیده ی خود را محکم برهم فشرد....تا کمی از آن درد ناهنجار، رهایی یابد....
دهان او به شدت خشک شده بود، و گلوی پسرک میسوخت.....
میخواست برخیزد....
میخواست خود را تکان دهد....
اما....
به دلیل بسته بودن هر دو دست و پاهایش، توان هیچ گونه حرکتی نداشت.....
زبانی کوتاه بر لبهای ترک برداشته اش کشید.....
انگشتان سر شده ی خود را چرخاند....تا آن ریسمان های زخیم، آزار کمتری به دستان جیمین وارد کنند....
به راستی!....
او....کجاست؟....
چه شخصی چنین مصیبتی بر سر جسم بیچاره اش آورده بود؟...."پس بالاخره به هوش اومدی!"
اخم های جیمین.....شوکه از شنیدن آن صدا در هم فرو رفت.....
"میدونی؟...."
پسر دستی برموهای او کشید.....
"خیلی منتظر به هوش اومدنت بودم!...
آخه، تو خیلی میخوابی، جیمین!....""عوضی.....پس توعه حرومزاده بودی!....."
"اوه!"
شخص ناشناس خنده ی تمسخر آمیزی کرد"نباید بعد به هوش اومدنت یکم آرومتر باشی پارک؟...."جیمین تن خود را وحشیانه تکان داد ، و پسر کلافه از آن تقلا های بی ثمر آهی کشید.....
آرام پشت جیمین قرار گرفت....
دست بر گره ی چشم بندش برد و در همان هنگام بحرف آمد.....
"انقدر خودتو تکون نده!....چون هر چقدر بیشتر تقلا کنی، اون دستای کوچولوتم بیشتر آسیب میبینن!!!"
همزمان با باز کردن گره، پارچه را طرفی انداخت.....
"چشاتو باز کن!"پسرک قاطعانه گفت و جیمین پس از برخورد نوری شدید بر سطح پلکهایش اخمی کرد....
"یالا پسر!.....نوبت توعه!....."
چانه ی جیمین را محکم گرفت و در چهره ی او خم شد....."چشاتو باز کن و ببین وقتی برای من حاضر جوابی میکنی چه بلایی سرت میاد!"جیمین با نفرت چانه اش را پس کشید
"جونگ سوک!"جونگسوک راضی از به حرف آمدن او، تکیه بر صندلی چوبی زد "منتظر کسی دیگه بودی پارک!؟"
"معنیه این کارات چیه؟..."
جیمین خشمگین گفت و نگاهش را اطراف محوطه چرخش داد
"چرا منو تو به صندلی بستی؟....اونم تو باشگاه بسکتبال؟""یعنی میخوای بگی چیزی یادت نمیاد؟"
"منظورت چیه؟"جیمین سردرگم پرسید
YOU ARE READING
Dilemma
Fanfictionانتهای هر مسیر نور امیدی در صدد شکفتن به روی خسته و رنجیده جان ماست... انتهای هر مسیر ، پاداشی عظیم چشم انتظار پذیرایی به روح دریده شده هر یک از ماست... و گاهی بلعکس چشمانمان را روی هم میگذاریم و خود را به مسیری که آغوشی باز در قالب دوستی مهربانو دل...