🍫Part1🐺

3.1K 302 56
                                    


تقریبا از اون گرگ وحشتناک و ترسناک جلو افتاده بودم که پام به سنگی برخورد کرد و افتادم؛ خواستم بلند شم که تلاشم برای دوباره بلند شدن بی نتیجه موند.

دیگه راه فراری نداشتم، مرگو جلوی چشمام می دیدم. من هنوز ۲۱ سالمه و باید بمیرم؟!
هوای بارونی و جنگل پر از درخت رو ترسم تاثیر زیادی گذاشته بود و هر لحظه فکر می کردم که قراره قلبم توی دهنم بیاد.

گرگ سیاه و زشت جلوی روم ظاهر شد. با چشمای قرمز و مخوفش نگاهی بهم کرد. خرناسه ای ترسناک از بین دندون های تیزش که برق دندوناش رو حتى می شد توی اون تاریکی شب ببینی، کشید.
آماده حمله کردن بهم شد. سریع چشمام رو بستم تا خورده شدنمو توسط اون گرگ سیاه نبینم.

با شنیدن صدای دیگه ای سریع چشمام رو به امید اینکه شاید انسانی به کمکم اومده باشه، باز کردم اما... هه... چه خیال خام و مسخره ای اخه وسط کدوم جنگل په انسان پیدا میشه؟!
البته میشه من احمق رو فاکتور گرفت.
نه تنها اینکه انسانی به کمکم نیومده بود بلکه یه گرگ شکلاتی دیگه اومده بود، تا به سریع تر خورده شدنم کمکم کنه.

می دونید چیه؟ الان واقعا نمی خوام بمیرم من تازه دیشب باچند تا پسر رل زدم.
خیلیم خوشگل بودن. آه خدای من این چه حرفیه که تو این موقعیت میزنم؟

دوتا گرگ بهم دیگه نگاه می کردن تا اینکه گرگ شکلاتیه خرناسه ای کشید و سمت گرگ سیاه حمله کرد.
از ترس دادی زدم و عقب پریدم. سریع دستام رو جلوی چشمام گذاشتم تا حمله ی دوتا گرگو به
هم دیگه نبینم.

چند لحظه که گذشت دیگه صدایی نشنیدم. دستامو از جلوی چشمام برداشتم و چشمام رو آروم آروم باز کردم.
گرگ سیاه جلوی پام افتاده بود و خون از گردنش بیرون می پاشید.
گرگ شکلاتی پایین پای گرگ سیاه ایستاده بود و با چشمایی ترسناک به من نگاه می کرد و نفس نفس می زد.

ای خداااا الان می کشتم وایی من بابامو می خوام! وایسا ببينم الان چی شدددد؟
این شکلات همجنس و هم حیوون خودش رو خورد؟ اوه، سهون با خودت چی می گی؟
هم حیوون دیگه کوفتیه؟

گرگ شکلاتی اول نگاهی به من کرد که از ترس نزدیک بود بی آبرو شم و بعدم نگاهی به مهتاب کرد و زوزه ای کشید.
از ترس خشک شدن آب دهنمو حس می کردم . بعد چند ثانیه دیدم که گرگ شکلاتی تغییر شکل داد و تبدیل به یه انسان شد.
+سهون مطمئن باش که الان خوابی!

صدای درونم رو پس زدم و به پسر جذابی که جای اون گرگ شکلاتی وایستاده بود، نگاه کردم. پوست برنزه و لبای حجمیش از همه بیشتر تو چشم بود و باعث می شد که ناخوداگاه، زل بزنی بهش و نتونی نگاهت رو از روش برداری.
دوتا چشم سیاه و براقش دل هرکسی رو می برد! منم که هیز خدا دادی و از خدا خواسته...


My Chocolate Wolf🍫Where stories live. Discover now