🍫Part15🐺

656 109 17
                                    

-سهووونا!
- غلط کردم دیگه، نگام کن ببینم!
برگشتم سمتش، دست به سینه و حق به جانب گفتم:
+برگشتی جلوی اون همه دانشجو از کلاس پرتم کردی بیرون می خوایی باهات آشتیم کنم؟ نچ بشین تا باهات آشتی کنم، تازه بهت نمی دم. خندید و گفت:
- چیو نمی دی؟
چشامو با عصبانیت بستم و داد زدم:
+هر کوفت و زهرماری که می خوایی رو بهت نمی دم
+سهونا، ببینمت؟ گفتم سر کلاس من نخواب، نگفتم؟ خودت حرف گوش نکردی و خوابیدی؟بیبی بد!
+کلاس تو که نبود، کلاس یه خره دیگه ای بود، اصلا تو بیخود می کنی میایی سر کلاس یه خر دیگه):
-سهونم، خوشگلم، کوچولو اخماتو وا کن ببینم، کاری نکن دوباره بداخلاق بشم..
اداشو در اوردم و گفتم:
+هر کوفتی که می خوایی بشو به چیز خوشگلم...
-عاا اگه نظر منو بخوایی اصلا هم خوشگل نیست، واسه من از تو خوشگل تره، تازه رو فرم تره...اگه تا سه ثانیه دیگه باهام آشتی نکنی نمی برمت خرید... یک...
+نچ...
-دو... سه رو بگم دست خالی می ریم خونه ها!... س...
+آیییش خیلی خب بابا آشتی.
-نچ قبول نیست بوسم کن...
+پرو می شی...
- هووووون...
+خیلی خب بابا...
لبامو گذاشتم رو لباش و خیلی کوتاه بوسیدمش. خواستم سرمو عقب ببرم که نذاشت. دستشو گذاشت پشت سرم؛ محكم لباشو رو لبام گذاشت و مشغول بوسیدنم شد. دستامو بالا آوردم، دور گردنش حلقه کردم و تو بوسه همراهیش کردم. با کم اوردن نفس، عقب کشیدیم و نفس زنان بهم دیگه خیره شدیم. لبخندی عمیق زد و گفت:
-خیلی دوست دارم سهونا...خوش حالم که تونستم پیدات کنم...
خودمو تو بغلش انداختم، دستامو دورش حلقه کردم و گفتم:
+منم دوست دارم، یه اتفاق ناب و هیجان انگیز تو زندگیمی، کایا قول بده هیچ وقت تنهام نزاری و همیشه دوسم داشته باشی.
دستاشو دورم حلقه کرد، چونه اشو روی موهام گذاشت و گفت:
-قول می دم سهونا...قول می دم همیشه دوست داشته باشم و هیچ وقت نزارم اذیت بشی...خیلی خب، واسه خرید کادو کجا بریم؟
از آغوشش بیرون اومدم، گوشیمو در اوردم و عکسی که مد نظرم بود رو نشونش دادم و با ذوق گفتم:
+این عکسه رو نگاه کن، یه عکس سه نفری از من و آپا و آباست؛ می خوام بریم عکاسی تا چاپش کنیم و بعدم به عنوان کادو بدمش به اپا
متفکر به عکس خیره شد و بعد چند ثانیه گفت: -فقط یه مشکلی هس!
+چه مشکلی؟!
-تو این چند سال اخیر دیگه عکس یادگاری چاپ نمی کنیم چون با گذر زمان خراب می شدن و یا از بین می رفتن، الان به جای اونا از قابای دیجیتالی استفاده می کنیم.
+ قاب دیجیتالی؟
- اوهوم، عین همین قابای معمولیه و یه شیشه داره منتها شیشه اش شیشه نیست و نمیشکنه و با هر لمسی عکس روش ظاهر میشه!
ابرویی بالا انداختم.
چه جالب!
+خیلی خب پس همونو بگیریم، تو چی می خوایی بگیری؟
-اوم من؟ یه گردنبند...
+گردنبند؟ چه نوع گردنبندی؟
-یه گردنبند ساده دیگه...
+آها...
......
دستمو دور گردن بکهیون انداختم و گونه اش رو بوسیدم.
+تولدت مباااارک مامانی...
متقابلا گونه ام رو بوسید و گفت:
-مرسی عشقه خودم... سرجام نشستم و ذوق زده به کای نگاه کردم.
+فکر می کنی از کادوش خوشش میاد؟
سرشو تکون داد و گفت:
- معلومه! صد درصد، مطمئنم عاشقش میشه، اینارو بیخیال بابات کادو نگرفته ها!
+ها واقعا؟!
- اوهوم...
+مطمئنی؟!
- آره بابا...
+آباااا..
چانیول: چی شده سهون چرا داد می کشی؟! چشامو ریز کردم و گفتم:
+ ابا تو برای آپا کادوی تولد نگرفتی؟
با سقلمه ای که از کای خوردم چهره مو از درد توهم کشیدم و چشم غره ای بهش رفتم.
مریض روانی...
بکهیون: راست می گه چانیول، کادو من كو؟ ها؟ ها؟ دیگه داری حرصيم می کنیا، به بابا کریسم می گم بزنتتا! این از این چند روز که غیبت زده بود معلوم نیست کدوم قبرستونی خاک شدی اینم از حالا که بعد ۲۱ سال تولدم رو پیشم هستی و برام کادو نگرفتی؟
چانیول دستاشو به نشونه تسلیم بودن بالا برد و گفت:
- آروم باش بکهیون، چه نیازی به زدنه؟ باور کن برات بهترین هدیه رو تهیه کردم فقط یه ربع دیگه صبر کن.
بکهیون پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-فقط یه ربع ها، وگرنه به کریس میگم تا بزنتت مگه نه بابا کریس؟ کریس که تا اون موقع داشت با نگاهش با سوهو می جنگید با سردرگمی گفت: -ها؟ چیزی گفتی بکهیون؟!
بکهیون پوکر به روبه روش نگاه کرد و گفت: -دلمون خوش بود یه بابا ترسناک داریما!
سوهو:
- يااا پسره چشم سفید، شوهر من کجاش ترسناکه؟ شوهر به این خوبی، ماهی، جیگری هیچ جا گیرت نمیاد از خداتم باشه، هرچ
ی باشه از غول بیابونی تو بهتره!
کریس: شوووهر؟ مگه تو نمی خواستی ازم طلاق بگیری؟!
چانیول: من غول بیابونیم؟
بکهیون: هرچی باشه شوهر من اخلااااق داره
بی حس به جر و بحثشون گوش دادم.
سرمو گذاشتم رو شونه کای و گفتم:
+می دونی چیه؟ خودمونو و عمو لی رو عشقه.. ما دوتا که تماشاگریم، عمو هم که هر دو دقیقه یه بار یه خوابی می کنه و بلند میشه، وقتیم می بینه هیچ خبری نیس دوباره می خوابه...حالا می فهمم بیخیالیم و فارغ بودنم از دنیا به کی رفته/: -سهونا، عزیزم، موقعیت تخمه شکنیه تو هم مثل عموت بگیر بخواب و کم تر حرف بزن.
اینم عاشقه دعواعه ها!
کریس: بکهیون من چمه؟!
بکهیون: ها؟ مگه من گفتم چيزيتونه؟
کریس: حواست به حرف زدنت باشه.
بکهیون: چ...چشم.
چانیول: خییییلی خب یه ربع شد، من براتون به سوپرایز دارم.
خم شدم و با ذوق گفتم:
+ آخ جونمی جون، سوپرایز وایی چه سوپرایزی؟ چانیول: صبر داشته باش بچه جون بزار حرفمو بزنم...
بکهیونم، عزیز دلم! تولدتو بهت از صمیم قلب تبریک می گم من بالاخره به چیزی که می خواستم رسیدم و همش رو مدیون تو هستم. اشاره ای به کای کرد. کای با اشاره بابا چانیول بلند شد و تی وی رو روشن کرد و شبکه ها رو بالا و پایین کرد تا به شبکه ای که می خواد برسه. اینجا چه خبره؟ چانیول چه سوپرایزی داره؟ عررررر دارم از فوضولی می میرم خو): با دیدن شخصی که توی تی وی بود. دهنم از تعجب باز موند...
نههههههههه...
این امکان نداره! چی می شنیدم؟!
"رپر تازه کار پارک چانیول"
مگه میشه مگه داريم؟! با ناباوری به چانیول که با عشق به بکهیون خیره شده بود، نگاه
کرد.
چه شد؟
هن ؟
هنگیدم.
منتظر به کای نگاه کردم که شونه ای بالا انداخت و گفت:
-اینجوری نگاه نکن، قرار بود یه سوپرایز و کادو تولد برای بکهیون باشه.
پوکر نگاش کردم و گفتم:
+ این الان کجاش شبیه سوپرایز و کادو تولد بود؟!
سوهو: نبوووووود؟ سوپرایز به این قشنگی، ماهی، جیگری، خاک بر سرت که عین پدربزرگ بی لیاقتت، بی لیاقت و سردی.
اول من و کریس نگاهی بهم دیگه انداختیم و بعد پوکر به سوهو زل زدیم.
سوهو هیچی نگفت و مارو نگاه کرد، یه دفعه به خودش لرزید، دستاشو به بازوهاش کشید و گفت:
نگاهاتونم مثل هم سرد و يخيه...
کریس: کیوت بودنشم به تو رفته، امگای من!
ها؟ هن؟ به من گفت كيوت؟ کریس واقعنی به من گفت كيوت؟ خخخ، گفتم خر شده ها، واقعا خر شد رفت.
سوهو: کریس زشته جلوی بچه ها...
کریس چیزی نگفت به جاش بلند شد، پیش سوهو نشست به چانبک اشاره کرد و گفت:
+ این دوتا که تو دل و روده هممن، ليم که خوابه
 ایناهم تازه کارن، بزار نگاه کنن اشکالی نداره به جاش یاد می گیرن.
سوهو: چیو یاد می گیرن؟
کریس: این که جلوی همه بتونن عشقشونو ببوسن. و بدون مکث لباشو رو لبای سوهو گذاشت و مشغول بوسیدنش شد. دوباره سرمو رو شونه های کای گذاشتم، کایم سرشو روی سر من گذاشت و به بوسه اون دوتا زوج عاشق نگاه کردیم. ما بی شرمیم که داریم بوسه اون دوتارو نگاه می کنیم یا اونا بی شرمن که دارن روبه روی ما هم دیگه رو قورت می دن؟
+امروز روز خیلی خسته کننده و طولانی ای بود. آخ واقعا خسته شدم. صبح زود بیدار شدم صبحونه درست حسابیم نخوردم بعدشم دانشگاه و اون امتحان کوفتی و سکس، بعد از اونم ضد حال و کادو خریدن و اینم از الان، تازه شامم باید بریم خونه اون چشم غورباقه ای...
-شام؟ وایی کی حوصله شو داره من می خوام بخوابم.
+منم.
بکهیون: نه خييير حالا وقت خواب نیست. بچم کلی زحمت کشیده براتون شام درست کرده باید بیایین...
+يه لحظه حس اضافی بودن بهم دست داد. چانیول: یا من از اون پسره خوشم نمیاد، یه جوریه، بد نگاه می کنه.
بکهیون: یه بچه ای بزرگ کردم مااه، ببين و تعریف کن، با یکی دوبار دیدن که اخلاق کسی رو نمی فهمی.
خودمو تو آغوش کای کشیدم و سرمو رو سینه اش گذاشتم. چه بوی خوبی می داد.
+فقط می خوام بخوابم همييييين...
-مثل گربه ها شدی...
+مگه گربه ها بدن؟
-نه فقط زیادی ملوسن و این ملوسی کار دستشون میده.
+خودت لوسی...
-به چه اشتراکی لوس و ملوسی رو یکی قرار دادی؟
+از اون جایی که اگه "م" ملوسی رو حذف کنم میشه لوسی...
- به اینکه واقعا تو جفتم باشی شک دارم.
+منم به اینکه استاد اون همه دانشجو بدبخت باشی شک دارم /:
-چمه؟ از خدا شونم باشه استاد به این جذابی...
+نه خیرم چیز خوردن که از خدا شون باشه
- الان غیرتی شدی؟
+کی من؟ عمرا ... چرا... نه خیرم!
-چرا شدی...
+جیغ می زنما...
-کار دیگه ای جز اینم بلدی؟
+کاااای!
در حالی که می خندید مشتی به بازوش زدم و گفتم:
+بخند، نوبت ماهم می رسه دارم برات (:
یهو ساكت شد دستمو کشید و تو بغلش انداختم.
-با این که آپات داره با چشاش تیکه تیکمون می کنه ولی بخواب، چشات از خستگی بی حاله. خودم وقتی خواستیم بریم بیدارت می کنم ، حالا راحت بخواب سرمو رو سینه اش درست کردم و به تپش قلبش گوش دادم. شوهر داشتن به شرط جذابیت و مهربونی و پولدار بودن خیییییییلی خوبه ذهنمو از هر فکری خالی کردم. اینجوری تو خوابم آرامش داشتم و یه خواب کوتاه برام آرامش بخش بود. کم کم سرم سنگین شد. چشام روی هم افتادن و خواب سراغم اومد، اوم نه بهتره بگم من سراغ خواب رفتم.
اصلا هرچی...
مهم اینه که الان می خوام بخوابم...
(Chanbeak)
بکهیون در اتاق رو باز کرد و با غر غر داخل اتاق شد. با شماتت به چانیول که داشت در رو می بست نگاه کرد و گفت:
+نمی تونستی یه خورده بهتر رفتار کنی؟ از اول تا آخر مهمونی مثل این پیر زنای عبوس نشسته بودی هروقتم که نگاهت به دی او می افتاد چشم غره بهش می رفتی. بچم ناراحت شده بود. چانیول كتشو در اورد و روی تخت پرید. در حالی که چشاشو مثل بچه های سه ساله خواب آلود می مالید، گفت:
- دست خودم نیس، یه نوع انرژی منفی بهم می ده، انگار که بخواد کار بدی بکنه...
بکهیون رو تخت بالا سر چانیول نشست، دستشو تو موهای یول برد و نوازش کرد.
+آخه چه کار بدی بخواد بکنه؟! اون بچه آزارش به یه مورچه هم نمی رسه.
چانیول بلند شد و روی تخت نشست. با کلافگی گفت:
-می رسه، آزارش به بدتر از مورچه هم می رسه. یه جور خاصی به سهون و کای نگاه می کرد. انگار که نقشه هایی تو سرش داشته باشه و بخواد یه کار جبران ناپذیر کنه، حتى كریسم شک کرده بود، ندیدی چه سوالایی ازش می پرسید؟ آخه به کریس چه ربطی داره که با کی میره و میاد؟ من مطمئنم که می خواد دست به یه کار شوم بزنه. بکهیون چانیولو تو آغوش کشید سرشو رو موهای نرم چان گذاشت و گفت: +استرس بیخود نداشته باش؛ استرس برات الان تو این موقعیت خوب نیس؟ دی او هیچ کاری نمی تونه بکنه چون هیچ قدرتی نداره، مطمئن باش وقتی سهون به گرگ تبدیل بشه و با کای جفت گیری کنه هیچ کس نمی تونه از هم جداشون کنه، نگاهاشون بهم رو ندیدی؟ دیدی چه قد كای مراقبشه؟ این کارا از کسی مثل کای که تمام عمرشو به سردی و خوش گذرونی، طی کرده بود؛ بعييده. من بهشون اطمینان دارم هم به اونا هم به دی او... خودم دی او رو بزرگ کردم، می دونم باطنش از اون چیزی که باید پاک باشه پاک تره...به سهون و کای اطمینان دارم که باهم از پس هر مشکلی بر میان.
چانیول دستشو رو بازوی بکهیون گذاشت و گفت: -می ترسم بک، می ترسم اوناهم مثل ما بشن، مگه ما باهم بد بودیم؟ مگه مواظب هم نبودیم؟ پس چرا اون جدایی بینمون اتفاق افتاد؟
+ چانیولا شرایط ما فرق می کرد، ما جز پدرت کسی رو نداشتیم که حمایتمون کنه ولی سهون مارو داره، اینو یادت نره!
- بابام، دلم براش تنگ شده.
+ منم همین طور، وقتی که فهمید ما باهمیم تنها کسی بود که حمایتمون کرد.
-حتى وقتیم که رفتی و با یه بچه برگشتم هیچی نگفت و منو دوباره تو آغوشش کشید. همیشه برام مثل یه الگوی خوب می مونه ای کاش بتونم دوباره ببینمش.
+می تونی! چرا نتونی؟ وقتی که ماه کامله می تونی از قلمرو بری بیرون و به دیدن پدرت بری. -خیلی خوبه...ولی بک...تو چرا...چرا وقتی فهمیدی آیدل شدم خیلی عکس العمل نشون ندادی؟!
+ چون به قدری خوش حال شده بودم که نمی تونستم عکس العمل خاصی نشون بدم. يول تو به رویای بچگیت رسیدی من بهت خیلی افتخار می کنم.
- به نظرت موفق می شم؟!
+اگه کارتو مثل همیشه از ته دل انجام بدی و به خاطر مادیات نباشه چرا که نه؟ برای هرکاری خلوص نیت داشته باش تا موفق بشی.
-عاشقتم بک.
+ منم عاشقتم گوش مخملیه من، می خوایی آرومت کنم؟!
چانیول سرشو از روی سینه بک بلند کرد و با تعجب گفت:
-آرومم کنی؟
بک لبخندی زد و گفت:
+ اشکالی داره؟!
- نه... بهترین کار رو می خوایی انجام بدی.
بک نیشخندی زد و چانیول رو روی تخت خوابوند.
+پس بزار یه شب هات رو نشونت بدم.
- من کاملا در اختیارتم.
روی شکم چانیول نشست و با حالت اغوا کننده ای آروم آروم دکمه های لباس مشکیش رو باز کرد. لبخندی زد و گفت:
+چند وقته که به سکس هات نداشتیم؟!
-سکس هات؟ ماهمین دوشب پیش...
انگشت اشاره اش رو روی لبای چان گذاشت و گفت:
+ عشقم اون یه سکس رومنس بود نه هات! اوم آخرین بار ... آخرین بار روز تولدم بود نه؟
آخرین دکمه رو باز کرد. روی چان خم شد و سرشو روی سینش اش گذاشت.
+همونی که حاصلش سهون بود...یه سکس خشن و هات...
-از کجا معلوم سهون حاصل اون سکس خشن بوده باشه؟ ممکنه حاصله سكس رومنس فردا صبحش بوده باشه.
+چااااان، اصلا هرچی من از اونا می خوام.
چان پوزخندی زد:
-چرا خودت شروع نمی کنی بیبی؟!
نگاهی به لبای درشت و قرمزش کرد و بدون مکث لباش رو روی لبای جفتش گذاشت. دستشو تو موهای حالت دار چان برد و کشید. با باز شدن دهن چانیول، زبونشو داخلش برد و جای جای دهنش رو لمس کرد. برخود لب و زبونشون صدای تحریک کننده ای رو ایجاد کرده بود. بعد چند دقیقه هردوشون نفس کم اوردن و با عقب رفتن سر بکهیون؛ بوسه هاتی که بینشون شکل گرفته بود شکسته شد. لباشو روی گردن چان گذاشت و مکید.
- آه بکهیون...
بک با لذت به مارکی که رو گردن چانیول گذاشته بود خیره شد.
خودشو پایین تر کشید. کمر بند شلوار چان رو باز و شلوارش و لباس زیرشو همزمان پایین
کشید.
دستشو دور آلت بزرگ چان حلقه کرد و چندبار بالا و پایینش کرد. دهنشو به آلت چان رسوند و نوکشو لیسید. زبونشو از بالا تا پایین آلت چان کشید و آلتشو وارد دهنش کرد. لپاشو باز و بسته کرد
و دهنشو دور آلت چان تکون داد. چان چنگی به موهای لخت بک زد و کنترل سرشو تو دستش گرفت و اونو دور آلتش بالا و پایین کرد
- آه بک، بسه...
+ پو شرث چوقنی حو لدار...
چان دستشو از روی موهای بکهیون برداشت و گفت:
-ها؟ چی گفتی؟
بکهیون همون طور که تند تند نفس می کشید گفت:
+مگه...می... میذاری... حرف بزنم؟...گفتم خو دست کوفتيتو بردار.
چشم غره ای به چان رفت و گفت:
+مگه نمی دونی بدم میاد اینجوری می کنی؟ -ولی خیلی خوبه. نمی دونی چه لذتی داره!
+درد و خوبه.
چانیول بدون هیچ حرفی فقط با نگاه کردن به بکهیون لباسشو در اورد. دستشو دور کمر بکهیون حلقه کرد و سمت خودش کشیدش. لباشو رو گردن بکهیون و گذاشت و جایی که نشونه گذاشته بود رو بوسید. دستشو وارد شلوار بکهیون کرد و باسن گوشتی و تپلش رو میون دستای پهن و بزرگش فشار داد.
+اوم... آه چانی عالیه...
بوسه های ریزی که چانیول به گردن سفید بکهیون می زد باعث ناله های آروم بک می شد.
با انگشتاش لب های باسن بکهیونو باز کرد دو انگشتش رو داخل حفره خیس بکهیون کرد.
+آه... اوم چانی، همونجا، آه عاليه...
بدون توجه به حرف بک دستشو از شلوارش بیرون آورد و زیر تیشرتش برد و تیشرت رو در اورد.
بکهیونو روی تخت خوابوند و خودش روش خیمه زد. لبهای باریک بکهیون رو به دهن گرفت مشغول لب بازی با عشقش شد. دستشو روی شکم و پهلوهای نرمش کشید و نوازش کرد. لباشو به آرومی از رو لبای بک برداشت. شلوار و لباس زیر بکهیونو پایین کشید. آلتشو که پریکامش ازش بیرون می چکید توی دستش گرفت و فشار
داد.
- آه نه...چان اون جعبه ای که زیر تخته رو بیار! -جعبه؟!
- اوهوم....
چانیول خم شد و با تعجب جعبه قرمز رنگی که زیر تخت بود رو بیرون کشید، به بکهیون نگاه کرد و گفت:
-اینو می گی؟!
+اوهوم بازش کن عشقم...

My Chocolate Wolf🍫Où les histoires vivent. Découvrez maintenant