🍫Part 20🐺

568 108 19
                                    

(Kang pov)
واسه هزارمین بار زنگ در خونه رو زدم.
+اه سهون گور به گور شده معلومه کدوم گورستون هستی؟
اييييش... رو پله های خونه نشستم. گوشیمو از تو جیبم در اوردم و به لی زنگ زدم.
-ها؟!
+هان و زهرمار...گوربه گور شی با این برادر زاده گور به گور شده ات که معلوم نیست کدوم گوری رفته!
-مگه خونه نیست؟!
با جیغ و داد گفتم:
+اگه خونه بود مرض داشتم به توی احمق زنگ بزنم؟!
-با بزرگترت درست صحبت کن بچه...رمز در رو بزن خوب برو تو...
+گوجو با اون خرس قطبی تو شلوارت^_^ رمز رو از تو خشتک عمه ام بیارم؟!
-اگه بتونی در بیاری که عالی میشه...
اینو گفت و قطع کرد.
جیغی زدم و لقد محکمی به در زدم که تا مایع درون ستون فقراتم درد گرفت.
با پیامی که برام اومد دست از فوش دادن کشیدم.
"دایی گه عن اخلاق سکسی"، رمز در رو برام فرستاده بود):
رمز در رو زدم و داخل خونه شدم.
+سهوووون؟ كوجایی عشقم که پیدات کنم کشتمت...
همه جای خونه رو گشتم و صداش کردم. ولی نبود.
نگران به لی زنگ زدم. تا جواب داد سریع گفتم:
+ عرررر نیست...
-كايم خونه نیست؟
+نوچ!
-اتاقارو گشتی؟!
+نوچ!
-احمق خب شاید تو اتاقا باشه!
+ آ راست می گیا...بزار اونجارم بگردم.
سریع از پله ها بالا رفتم.
شروع کردم دونه دونه در اتاقا رو باز کردن. تا توجه ام به اتاقی که درش باز بود جلب شد، سریع سمت اتاق رفتم و داخلش شدم.
عرررر اتاق سکسه اینجا؟!
چینقده با کلاس... منم موخوم. سمت سهون که رو تخت خوابیده بود رفتم. دستشو گرفتم که با دمای پایین بدنش تعجب کردم. هوا که گرم بود، این بچه چرا اینجوریه؟ پتو رو از پایین بالا کشیدم. تا نگام به پاهای خونیش افتاد جیغ بلندی کشیدم.
+عررررر زده بچه مردمو جرش داده. عن اخلاق فاكر/:
محکم شونه های سهونو تکون دادم. +سهون...سهون... سهوناااا... پاشووو...
لای چشاشو بزور باز کرد. با صدای گرفته ای گفت: -نمردم؟
+نه! مگه کسیم با به فاک رفتن میمیره؟ عوضی چیکار کرده باهات خوبی عزیزم؟ بزار ببینم خون ریزیت بند اومده یا نه...
خواستم نگاهی به لای پاش بندازم که دستمو گرفت و با خجالت چشاشو بست.
-برو کانگ!
+کجا برم؟ زده داغونت کرده! باید به ننه بابات بگی...وایی بزار به دکتر زنگ ب...
با دیدن چشمای اشکیش ساکت شدم.
اروم گفتم
+سهونا گریه نکن عزیزم.
-گفت از من بدش میاد.
+گه خورده...
-از من نفرت داره...
+بازم گه خورده...
-باهام...باهام خیلی بد رفتار کرد...
+بازم گه خورده...
با هق هق گفت:
-چیکار کنم؟!
+بزار اول ببینم حالت چه طوره...بعدش با هم صحبت می کنیم.
+نمی خوام...
-اینق...
کای: برو بیرون از خونه من...
با صدای اون عوضی اخمی کردم و بلند شدم. با گرفتن دستم توسط سهون، نگاهی بهش انداختم. با نگاهش داشت التماسم می کرد که هیچی نگم... سهون: کانگ، من خوبم... می تونی بری. +سهووونا...
كای: خودش میگه برو بیرون... می فهمی وجودت اینجا اضافيه؟!
+نمیرم و تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی مگه نه به همه می گم که با جفتت چیکار کردی و این اتاق... وجود این اتاق تو این سرزمین... مجازات سنگینی داره. و کسی که الان باید گمشه بیرون تویی نه من!
با اخم نگاهی بهم انداخت و گفت: تا شب که برمی گردم ، ريخت نحستو نبینم!
+گمشو عنتر میمون...
با نگاهی که بهم انداخت به معنای واقعی خفه خون گرفتم. با بیرون رفتنش. سمت سهون چرخیدم.
+اینقد تو سری خور نباش احمق! نزار هر کاری که دلش می خواد رو باهات انجام بده...
-با خودم گفتم شاید آروم بشه...
+خر/:
-ممنون):
+تکون نخور می رم برات لباس میارم.


My Chocolate Wolf🍫Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz