🍫Part14🐺

745 123 7
                                    

لب برچیدم و از پارکینگ بیرون اومدم. نگاهی به محوطه زیبا و پر از گل و سبزه دانشگاه انداختم، چه قده خوشمله * *
همون طور که سمت ساختمان اصلی دانشگاه راه می رفتم، نگاهی به دخترا و پسرا می نداختم... با وضع لباسشون فهمیدم که من توشون مثبت ترینم... دختره با لباس خواب اومده دانشگاه... تازه رنگم نداره که قشنگ لباس زیراش معلومه... (همون لباس خواب توری خودمون، منتها سهون زیادی بچه خوبی بوده اسمشو نمی دونه^_^)
وارد ساختمان شدم و نگاهمو به تابلو های راهنما دادم. با این که دیروز به اینجا اومدم ولی نمی دونم باید کدوم سمتی برم... انگار وسط یه هزار تویی... سمت جایی که زده بود اتاق ریاست راه افتادم... تا الان فکر می کردم خونه کای بزرگ ترينه ولی فکرمو پس می گیرم دانشگاشون بزرگ ترینه... به اتاق سوهو که رسیدم مکثی کردم و در زدم... با صدایی که گفت:
-بفرمایید...
با نیش باز و خوش حالی در رو باز کردم، داخل اتاق شدم و گفتم:
+سلام بر بهترین پدربزرگ دنیا...
با دیدن کریس به جای سوهو صاف وایستادم...دهنم که باز مونده خود به خود بسته شد... سوهو کو پس؟ من از این می ترسما... لولو خور خوره اس...
با نگاه یخیش که بهم خیره شده بود آب دهنمو بزور قورت دادم... نشستن عرق سردو روی پشتم حس کردم. سوهو جونم کجاس؟#_#
با صدایی که بر اثر استرس گرفته شده بود گفتم:
+س... سلام...آ چیزه...سوهو... چیزه...من...چیزه -وسایلت روی صندلیه، من و سوهو هم یه روز در میون دانشگاه رو اداره می کنیم...
یا گلکسی عظیم! مگه میشه مگه داريم؟
-وسایلتو بردار و برو سر کلاست...
سمت صندلی ای که کوله ای سفید روش بود رفتم. کوله رو برداشتم و به عکسی که روش بود نگاه کردم... گرگ سفید؟ ایش... خواستم برم بیرون که صدام زد.
-سهون...
سریع برگشتم و گفتم:
+ب... بله؟
برگه ای رو سمتم گرفت و گفت:
-برنامه کلاسیت با شماره کلاس و کد دانشجوییت نوشته شده. می تونی وسایلی رو که می خوای تو یکی از کمدای خالی بزاری و کلیدشو برداری... و در ضمن در قبال گم شدن وسایلتم خودت مسئولی نه دانشگاه... برگه رو از دستش گرفتم و گفتم:
+باشه، ممنون...
تعظیمی کردم و از اتاق بیرون اومدم. چندبار پشت سرهم نفس عمیق کشیدم.
وایی خدایا سوهو چه طور تا حالا تونسته اینو تحمل کنه؟ آدم نمی تونه جلوش نفس بکشه... از روح سرگردانم ترسناک تره...
سرمو تکون دادم تا از فکرش بیرون بیام... نگاهی به برنامه کلاسیم انداختم. امروز چهارتا کلاس داشتم.
+ آخ کلاس اوليمم با کایه):
به ساعتم نگاهی انداختم، هنوز یه ربع تا شروع کلاس وقت داشتم... بهتره اول کلاسمو پیدا کنم بعدا هم می تونم وسایلمو تو کمدم بچینم. سمت سالن کلاسا راه افتادم و سعی کردم کلاسمو پیدا کنم... بالاخره بعد کلی پرس و جو کلاسمو پیدا کردم. با دیدن کای که داره داخل کلاس می شه دادی زدم و گفتم:
+نههههه
سریع خودمو بدون اینکه فرصتی برای تکون خوردن بهش بدم داخل کلاس انداختم و نگاهای عجیب غریب کلی دختر و پسر رو به جون
خریدم.
لبمو گاز گرفتم...وایی خدایا بخت شدم...کای الان می کشتم.
با صدای عصبانی کای که گفت:
-می تونید بشینید.
آب دهنمو قورت دادم.
چیکارم می کنه؟
سمت میزش راه افتاد و کیف سامسونتشو روی میز گذاشت برگشت سمتم و بدون نگاه کردن تو چشام رو به بچه ها گفت:
-خیلی خب بچه ها مثل اینکه یه دانشجو جدید داریم، بیایید بهش خوش آمد بگیم، خیلی خب لطفا خودتو به بچه ها معرفی کن.
با قدمای لرزون به وسط کلاس رفتم. خودتو نباز سهون... یادت نره که تو همیشه تو این سالا نفر اول بوده و خواهی بود... سرم و بالا گرفتم و با صدای بلندی رو به بچه ها گفتم:
+پارک سهون هستم، دانشجوی جدید، امیدوارم به خوبی باهم کنار بیاییم
و بعد نگاه پوکری به همشون انداختم... چیه نکنه انتظار داشتین یه لبخند ملیح بهشون بزنم؟
-خیلی خب پارک، می تونی بغل سئو کانگ جون بشینی، کانگ جون لطفا هوای سهون رو داشته باش...
(از الان بگم که با یه شخصیت به شدت کیوت آشنا می شیم که اکثرخواننده ها عاشقش می شن)
پسری که ته کلاس بود لبخندی زد و سری تکون داد. با فهمیدن اینکه اون كانگ جونه سمتش رفتم و بغلش نشستم. به میز و صندلی عجیب غریبی که روش نشسته بودم نگاه کردم.
چه چیزا!!!
با دقت به دکمه هایی که روی میز بود، نگاه کردم. اینا به چه دردی می خورن؟ ضایع نیس اگه بپرسم؟ چرا خیلیم ضایع س.
-خیلی خب بچه ها برای امتحان میان ترم آماده اید؟ امید وارم خوب خونده باشید، چون دقيق از همه مطالبی که بهتون گفتم سوال اومده و خوب می دونید که این امتحان بخشی از نمره ترمتونو در بر می گیره پس لطفا به مسخره نگیریدش. رمز امتحان. 94 88 می تونید امتحانو شروع کنید، نیم ساعت هم بیشتر وقت ندارید.
ههههن؟
با التماس به کای نگاه کردم.
آخه امتحان میان ترم؟ میمرد حداقل دیشب بهم می گفت. راستی چرا برگه امتحانی ها رو پخش نکرد؟ گشاد خان... به کانگ جون که پسری با مو قهوه ای و چشای عسلی رنگ بود نگاه کردم.
ضربه ای بهش زدم و گفتم:
+چیزیم خوندی؟
. -کوفتم نخوندم...
پوکر شدم، نگاه گیره یه بغل دستی خنگ افتادم.
-یا خودت خنگی! کار داشتم نتونستم بخونم، در ضمن من همیشه بیستم /:
+نخونده؟
-عا...حالا بعدا برات می گم
+خو من الان چه غلتی بکنم؟
خواست جوابمو بده که کای عین جفت پا پرید وسطمون:
-کاری نکنید جاتونو عوضو کنم، سرتون به کار خودتون باشه...
کانگ جون زیر لب: برو بابایی بهش گفت... حرکاتشو زیر زیرکی نگاه کردم تا ببینم چیکار می کنه. اول دکمه قرمز رنگ رو زد که دریچه ای باز شد و صفحه نمایشی معلوم شد بعدم دکمه زرد رنگو زد که از ناکجا آباد یه قلم هوشمند بیرون اومد، قلمو برداشت و شروع به نوشتن کرد. خو منم باید همین کارو بکنم دیگه؟... امیدوارم خراب نکنم...آخه جلسه اول و امتحان میان ترم؟ بزنم همچون تو دهنش تا صدا خر بده ها... همون کاری رو که کانگ جون کرد رو کردم.
رمز امتحانو وارد کردم و سوالا برام ظاهر شد. یه نگاه کلی بهشون انداختم. قسم می خورم هیچی بلد نیستم. آخه اینا دیگه چه كوفتيه؟! با کلی استرس به سوالایی که حداقل کمی ازشون بلد بودم جواب دادم
بیا اینم از اولین روز دانشگام که به کلی توش گند کشیده شد... شانسم نداریم که): سوالای مزخرف کوفتی... دهم نمی گیرم که حداقل دلم خوش باشه یه نمره دو رقمی گرفتم.. الهی چیز بشی بری تو توالت فرنگی... بیشور...
خر... نی خواااام...
-پارک سهون با خودت خود درگیری داری؟!
پوکر به روبه روم نگاه کردم...
آیا برای کشتنش اجازه دارم...
می تونم بکشمش و ده ها دانشجو رو از دستش راحت کنم؟! چیز شکلاتی خر...
+خير...
بمیری الهی...
نگاه دیگه ای بهم کرد و رفت. به تیپش نگاه کردم. بیشور خرو نگاه هرچی بپوشه بهش میاد...شاسگول میمون...یه تلافی ای از سرت در بیارم... روز اولى از من امتحان می گیری وایسا حالا حالیت می کنم.
.....
دکمه سبز رنگی رو که کانگ جون زد رو زدم. با بسته شدن صفحه نمایش پوفی کشیدم. توی دلم دارن سیب زمینی سرخ کرده درست می کنن... خیلییی حرص داره ها... شوهرت استادت باشه ولی یه کلمه از از سوالای امتحانشو ندونی... رومو کردم سمت کانگ جون و گفتم:
چه طور دادی؟ لبخندی زد و گفت:
- عاااالی...
+ای کوفت و عالی، ای درد و عالی، توی عوضی گفتی هیچی نخوندی حالا چه طور عالی داد؟! شونه ای بالا انداخت و گفت:
- به راحتی دستشویی کردن...
+ اولا اینکه گند بزنن به خودت و اون مثال كوفتيت دوما دستشویی کردن وقتی یبوست داری راحت نیست سوما عين آدم حرف بزن و بگو چیکار کردی...
- خیلی خب بابا آروم باش چرا جوش میاری؟ من جادوگری بلدم، همیشه جواب امتحانامو یه وردای خاصی می نویسم وقتیم که دارن صحیح می کنن جادو می شن و بیستو می دن... به همین راحتی و زیبایی... ها؟! جادوگری؟ الان یعنی بغل من یه جادو گر نشسته؟
+یا جادوگر کارتون تام و جری #_# تو یه جادوگری؟!
-اوم نه دیگه اونقدرام حرفه ای نیستم که بشه اسممو جادوگر گذاشت...
-ساکت می شید یا از کلاس هر جفتتونو بیرون پرت کنم ؟!
باز این جفت پا اومد وسط حرف من... چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
+چششششم استاد...
الهي فلج بشی... نه نه اونطوری من باید همه کاراشو کنم...خلاصه الهی یه چیزی بشی که از دستت راحت شم...
-خیلی خب بچه ها تا دوساعت دیگه امتحاناتون رو ربات صحیح می کنه و نتایج براتون ارسال میشه... ها ربات؟ یعنی اینا اینقد دارای گوشادیسم هستن که نمی تونن چهار تا برگه رو خودشون صحیح کنن؟ نچ نچ... دلمو به چه چیزایی خوش کردما...
وایسا ببينم.
+هی کانگ حالا که ربات برگه ها رو تصحیح می کنه جادوت روش تاثیرم می زاره؟
- اوهوم...
این شاسگولم یه تخته اش کمه ها... تا جایی که می دونم جادو فقط رو آدما تاثیر می زاره نه به مشت آهن... اگه بخواد شفا می ده...
با بیرون رفتن کای از کلاس تازه به فکر گندی که زدم افتادم.
+میشه خرش کرد؟!
-کیو؟!
به کانگ جون که با کنجکاوی نگام می کرد نگاه کردم و گفتم:
+ عمه مو...
- عمه هم داری پ؟!
+اره تا چشای خوشگلت درآد...
-واو چه قد غیر مستقیم گفتی چشام خوشگله...
+برو بمیر...
اینو گفتم و کولمو برداشتم و از کلاس زدم بیرون...
برم منت کشی؟! بکهیونو نمی دونم ولی اگه چانیول بفهمه که اولین امتحانمو اونم میان ترمو گند زدم می کشتم... پس تنها راهی که دارم همون منت کشی خودمونه... حالا دفتره گور به گور شده شو از کدوم گورستونی پیدا کنم؟): ای خداااا این چه مصیبتیه که گیرش افتادم... با رسیدن به دری که روی سر درش نوشته بود استاد کیم کای پوزخندی زدم... خدایی هنوز استاد بودنش برام حضم نشده. تقه ای به در زدم. با صدای جذابش که گفت بفرمایید. در رو آروم باز کردم و مظلوم داخل اتاق شدم. به کای که سرش تو کتابی بود نگاه کردم.
واو چه جذاب... تو مورد شوهر خوشبختانه خوش شانسم و یه شوهر ایکبیری گیرم نیوفتاده.
+کایا...
سرشو از رو کتاب بلند کرد و گفت:
-جونم؟!
+ریدم...
لبخندی زد و گفت:
-اینکه عاديه تو، تو شبانه روز همش درحال ریدنی..
+کايااا...
کولمو روی کاناپه پرت کردم و رفتم سمتش، جلوی میزش وایسادم و گفتم:
+کایا فقط همین یکی رو نادیده بگیر، قول قول می دم که بقیه امتحانامو همشو كامل بدم.
- نوچ، من بين دانشجوهام تبعیض قائل نمی شم...
+تو گه... چیزه عشقم قربونه لبات شم عجیجم نانازم...
-نظرم عوض نمی شه...
میز رو دور زدم. صندلی چرخ دارشو به زور کمی کشیدم اونورتر... اوف چه قد سنگینه!
روی پاش نشستم.
لبامو رو لباش گذاشتم و بوسه ای آروم بهشون زدم.
حالا چی؟!
-اوم...
نذاشتم حرفشو كامل كنه و سریع گفتم
+نظرت با معامله چیه؟ یه سکس هات همینجا و در عوضش تو نمره کاملو بهم می دی.
با حضم حرفم تازه فهمیدم چه زری زدم. ای بمیری سهون که همیشه نسنجیده حرف می زنی.
+قبوله...
نگاش کن ترو خدا...
+کایا اینجا که نمی شه، تازه لنگ می زنم بقیه مسخره ام می کنن...
لباشو لیسی زد و گفت:
اتفاقا میشه، خوبشم می شه، تازه لنگ زدن تو دانشگاه ما کاملا عادیه! با تعجب نگاش کردم. +یعنی چی عادیه؟!
- وقتی صدای آه و ناله های کریس و سوهو تو کل دانشگاه پیچیده، اینکه دانشجوهای اینجا همش در حال لنگ زدن باشن هم عاديه...
+چه جوری صداشون تو کل دانشگاه پیچیده؟! -هیچی فقط بلندگوی اتاقشون روشن بوده...
+چه چیزا...من واقعا موندم مملکتتون چه جور مملکتيه، وقتى آلفای بزرگ و جفتش اینجوری باشن دیگه وای به حال بقیه...
- بقیه رو ولشون کن، ما کارای دیگه ای داریم. نگاهی بهش انداختم. دستمو بردم سمت کروات خاکستری رنگش و گره شو باز کردم.
+فقط آروم لطفا...
- یه سکسی بوی تو بغلمه و می خوایی آروم باشم؟!
لبخندی زدم و سرمو نزدیکش بردم. لبامو رو لباش گذاشتم و مک محکمی به لب پایینش زدم. دستشو به کمرم رسوند و به خودش فشار داد. زبونشو به لبم زد. دهنمو باز کردم و اجازه داخل شدن زبونش به دهنمو دادم. با بلند شدنش از رو صندلی پاهامو دور کمرش حلقه کردم. با یکی از دستاش، کتاب و برگه هایی که روی میز بود رو روی زمین ریخت و منو روی میز گذاشت. دست از بوسیدن لبام برداشت و بوسه هاشو سمت گردنم ادامه داد.
با گازی که رو شاهرگم زد جیغی زدم.
+مگه مريضی... وایی خدا بگم چیکارت کنه، آخ آخ سوختم، آخه احمق اون دندونای تیزتو باید رو شاهرگ من فشار بدی؟ وایی میسوزه...
از دردش لبامو گاز گرفتم و زدم زیر گریه.
+کاییا، خیلی می سوزه.
دستشو روی گونه ام گذاشت و اشکامو پاک کرد. - کوچولوی من ببخشید، آخه یه گاز کوچیک درد داره؟! وقتی بخوام نشونه گذاریت کنم که از حال می ری.
+درد داشت خوب
 لبشو گذاشت رو گردنم و همونجایی رو که گاز گرفته بود رو بوسید.
-ببخشید عشقه کوچولوی من!
+ایش حس و حال سکسم پرید):
-حس و حال سکست رو دوباره بر می گردونم شیرین عسلم.
لبخندی زدم. چه قد خوبه یکی باشه تا نازتو بکشه. خدا کنه همیشه اینجوری باشه...
دستمو سمت دکمه های لباسش بردم و دونه دونه از دکمه های لباسش رو باز کردم.
با نمایان شدن هر تیکه از پوست جذاب شکلاتیش دلم قیری ویلی می رفت. عشق شکلاتی من، فدای سیکس پکات بشم
دستمو روی سیکس پکاش کشیدم و گفتم:
+منم از اینا می خوام خو...
لبشو روی لاله گوشم گذاشت، لیسید و گفت:
-یه امگای کوچولو باید یه شکم تخت داشته باشه تا هر وقت الفاش بتونه یه گاز محکم ازش بگیره.
+اوم آه نامردیه.
حرفی نزد و به جاش کت اسپرتمو در اورد.
دستشو زیر تیشرتم برد و لمسم کرد. با لمس دستش و دمای تضادین بدنامون ناخواسته آهی کردم.
تیشرتمو در آورد و پایین میز انداخت.
روی میز خوابوندم. لای پاهامو باز کرد و کیپ بدنم وایستاد. روم خم شد و کف دستشو زیر سرم گذاشت. مکی به گردنم زد و بعد جاشو بوسید. بوسه هاشو ادامه وار تا سینه هام پایین برد. نوک سینمو به دندون گرفت و کشید.
+آه آیی نکن درد داره، کایاا!
همون سینه ایمو که گاز گرفته بود داخل دهنش برد و مکی عمیقی بهش زد
. +اه وایی.
دور نافمو لیس زد. جای جای شکمم رو مک و گاز های کوچیکی می زد. بالای شلوارم رو بوسید و گفت:
-خط سکس داری!
+ها؟ کو وایسا ببینم.
خواستم بلند شم که نذاشت و دستشو رو سینم گذاشت و خوابوندم. دکمه و زیپ شلوارمو باز کرد و در اورد. البته بگم قبلش کتونیامو در اورد. به رونم چنگی زد و تیکه ایش رو به دهن گرفت. با گازی که از رونم گرفت، نفسمو حبس کردم.
+چرا گاز می گیری، بابا درد داره گاز نگیر عه... -اگه تیکه پارتم کنم تقصیر خودته، از بس که شیرینی.
پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
+شیرینم که شیرینم، بزن به تخته تا تلخ نشدم. خندید و چیزی نگفت.
از داخل رونم تا زانو رو لیس می زد و می بوسید. لعتنى بسه
+آه كايا بسه...لطفا....
شرتمو در اورد. انگشتاشو سمت دهنم آورد و گفت:
-خوب لیسشون بزن.
انگشتاشو به دهنم گرفتم و دونه به دونه لیس زدم. انگشتاشو از دهنم بیرون اورد. لای پامو یه خورده بیشتر باز کرد. انگشت اولش رو داخلم کرد.
+آهی درد داره.
-تقصیر خودته که تنگی!
+ایهی
انگشت دومشو هم داخل کرد و محکم تر ضربه زد.
+ آه، آروم...
انگشتاشو بیرون کشید و خودشو یه ضرب داخلم کرد. نفسمو حبس کردم. روم خم شد و لبمو به دهن گرفت.
بوسه های خیسی رو لبم می زد که همون باعث شد تا شدت درد رو کمی فراموش کنم. با حرکتش ناله ای بلند کردم و دستشو که روی میز ستون کرده بود چنگ زدم.
+ آه كايا...
با تند تر شدن ضرباتش لبمو به دندون گرفتم. خودم کردم که لعنت به خودم ...
با ضربه ای که به نقطه حساسم زد موج لذت توی بدنم پیچید.
+اوم همونجا، آه محکم تر.
ازم بیرون کشید. با اعتراض بهش نگاه کردم. رو صندلی نشست و گفت:
-بقیش با خودت.
از روی میز پایین اومدم. روش نشستم و پام رو از دو طرفش رد کردم. با پاش صندلی رو عقب هل داد. و دليلشم برای این بود که صندلی چرخ دار بود و تکون می خورد. آروم آروم خودمو روی دیکش فشار دادم و کامل روش نشستم. شونه هاشو با درد فشار دادم و سرمو داخل گردنش بردم.
کمرمو گرفت و رو خودش تکونم داد.
+آه آیی...
بعد از چند دقیقه ضربه هاش محکم تر از قبل شدن. با پیچشی زیر دلم فهمیدم که دارم میام. دستمو پایین بردم و بازوشو چنگی زدم.
+ آه کایا... من...
با خالی شدنش داخلم فرصتی برای حرف زدن بهم نداد و پشت سرش منم خالی شدم سرمو روی شونه اش گذاشتم و سعی کردم نفسای تند و پشت سره همم رو اروم کنم.
-عالی بود!
+بیست دیگه؟!
- اره...
دستمو رو قلبش گذاشتم و گفتم:
+خیلی تند می زنه، حس می کنم می خواد از جاش در بیاد.
- آره می خواد از جاش در بیاد و به سکسی بوی تو بغلم بگه که عاشقشه...
+الان داری اعتراف می کنی دیگه؟!
-اوم، میشه اسمشو گذاشت اعتراف...
+منم کم کم دارم عاشقت می شم.
(سوم شخص)
به برادرش که فارغ از دنیا آبميويه البالوییشو می خورد نگاه کرد
. - فهمیدی چی بهت گفتم؟!
با چشای روشنش به برادر بزرگترش نگاه کرد و گفت:
-آره احمق که نیستم ولی باید بگی برای کی می خوایی... هرچی باشه جادوی نفرته و باید بدونم دارم برای کی این کارو انجام می دم.
- اون کسی رو که می خواد جادو رو انجام بده می تونی ببینی ولی شخصی که روش جادو انجام میشه رو نمی تونی ببینی، حتی یه کلمه از اسمشم نباید بدونی.
بی حس و حال به بردارش نگاه کرد و گفت:
+تاپ اعصاب منو گیر اوردی؟ د اخه مگه میشه جادو رو، رو خری که نمی شناسمش پیاده کنم؟! -کانگ جون فقط کاری رو که بهت می گم انجام بده...
(Sehunpov)
+نمی شه نرم؟ خستم کایاااا
نوچی کرد و گفت:
-باید بری، نمی شه اولین جلسه تو غایب باشی. دیگه نتونستم آروم باشم و داد زدم:
+عین چی زدی جرم دادی می خوای برات کلاسم برم؟ بیشور خر... من موندم چه جوری استاد شدی اخه
-حالا خوبه آروم بودما...تازه خودت خواستی...
+ آرووووومت این بود...جیغ می زنمااا، هی هیچی نمی گم پرو شده!
- پاشو برو سر کلاست بچه جون...
+نمی رم...
اخمی کرد و گفت:
-می گم بهت پاشو برو سر کلاست، مگه من باهات شوخی دارم؟!
بدون حرفی نگاهش کردم.
آخ آخ من خر رو نگاه...
عین خرا اومدم بهش گفتم بیا بکنم... اینم دستمزدم.
آی سهون بمیری که دستتم نمک نداره. کوله مو برداشتم و رفتم سمت در. در رو باز کردم ولی قبل از بیرون رفتنم برگشتم و رو بهش گفتم:
+فکر نکن ازت ترسیدما...اصلانم باجذبه و جذاب نیستی فقط خواستم برم پیش کانگ جون، جونم زبونمو براش در اوردم و سریع از اتاقش خارج شدم. کی گفته می رم کلاس و میشینم سر په درس مزخرف؟ بنده استاد پیچوندنم(:
خر خونم که خر خونم! مگه باید تا آخر كلاس بشینم چرت و پرتای استاد رو گوش کنم؟! می رم کلاس ولی وسطش جيم مي زم. به همین قشنگی و دلپذیری... کی حوصله دانشگاه رو داره؟! سمت کمدا رفتم. کمدی که برام انتخاب کرده بودنو درشو باز کردم. آخ جونی جونم، چه بزرگه!
کوله مو گذاشتم توش و خیلی شیک و مجلسی درشو بستم. خب حالا می رم توی کلاس و خیلی شیک جیم می زنم. در کلاس که بسته بود رو باز کردم و با اعتماد به نفس کامل وارد کلاس شدم با دیدن استاد که وسط کلاس وایساده بود خود به خود لبخندم ماسید. شیک ترین شانس دنیا واسه منه...به خدا راست می گم):
آب دهنم رو قورت دادم و آروم گفتم:
+ببخشید استاد، مثل اینکه ساعتم خواب مونده بود برای همین دیر شد.
خاک تو سرت سهون، آخه این چیه که گفتی؟ وایی حالا چیکار کنم؟! سعی کردم چشامو مظلوم کنم و بهش زل بزنم.
+ببخشید دیگه استاد...
-می تونی بشینی ولی دفعه آخرت باشه، شانس اوردی که استاد اصلی این درس من نیستم وگر نه باید واحدتو حذف می کردی.
بشین بینیم باو...
چیزی نگفتم و رفتم بغل کانگ جون نشستم. دست به سینه و با اخم زل زدم بهش، آخه نامردی نیس؟! چرا باید دوتا کلاسو با کای داشته باشم؟! ایش...بیخود نبود اینقدر می گفت باید به این کلاس بیاما... من دیگه باهاش قهرم.
-هی سهون، اينقدر قیافتو کج و کوله نکن داره نگات می کنه!
اول نگاهی به کانگ کردم و بعدم نگاهی به کای، چشم غره ای بهشرفتم و سرمو گذاشتم رو میز و خوابیدم.
به درک اسدالساؤلين !!!!!
با سایه ای که روم افتاد لبخندی زدم. چه خوب، ابرام که جلوی آفتابو گرفتن، حالا چی بهتر از همه می چسبه؟! معلومه یه خواب خوب و عالی! با لقدی که به پام خورد سرمو بلند کردم تا به فوش جانانه ای به کانگ بدم اما با دیدن کای فوش خوشگلم تو دهنم ماسید. می گم شانس ندارم، یعنی اینا... جناب سایه همون شوهر خودمهه^_^
-میشه از کلاس بری بیرون؟!
لبخندی زدم و سرمو تکون دادم.
با ریلکسی تمام پاشدم بیرون اومدم و در کلاسو محکم به هم کوبوندم.
الهی بری زیر تلری هجده چرخ.
جلو اون همه دانشجو منو ضایع کرد. حالا چیکار کنم؟ چه طوری آبرومو جمع کنم.
چند وقت که بهت ندادم آدم میشی.
بهتر، اصلا الان که اینطوری شد اون دوتا کلاس دیگه رو هم می پیچونم می رم چرخ بخورم ، اونم فکر می کنه من گم شدم، عين خر می گرده دنبالم...وایسا ببینم، من که اینجاها رو بلد نیستم، بخوام برم این دور و اطراف خیلی شیک و مجلسی گم می شم. از جلوی دفتر مدیریت رد شدم، يک دفعه وایسادم. امشب تولد مامان جونمه، سوهو که صد درصد هست ولی کریس.. چه اشکالی داره که کریسم تو جشن باشه؟! احساس عذاب وجدان دارم وقتی می بینم دو نفر به خاطر من از هم جدا شدن. برگشتم و تقه ای به در زدم. ته تهش اینکه که تبدیل می شه و می خورتم دیگه، به همین راحتی و زیبایی! با صداش آروم در رو باز کردم، تجربه بهم ثابت کرده که دیگه در رو عین چی باز نکنم برم تو، چون مطمئنا پشت در برام یه بدبختی عظیم جثه خوابیده... داخل اتاق شدم و به کریس که پشت میز نشسته بود نگاه کردم. عینک گردی به چشاش زده بود و داشت یه چیزی رو مطالعه می کرد.
اوه لالا...
-چی می خوایی؟
ها؟ حالا گه چه طعمی بخورم؟! با چه دل و جرئتی اومدم اینجا؟!
با نگاه منتظرش که بهم خیره شده بود آب دهنمو قورت دادم.
خودت کردی که لعنت به خودت... نمی دونم جواب بده یا نه، ولی من هروقت واسه اون یکی پدربزرگم که خیلی گند اخلاق بود، لوس بازی در میوردم بچه خوبی میشد و به حرفام گوش می کرد.. ولی یه درصدم فکر نکنم که همچین کلکی روی کریس پیاده بشه):
حالا امتحانش می ارزه، نه؟
دستامو بردم پشت سرم. نوک کفش یکی از پاهامو دایره وار روی زمین کشیدم، سرمو پایین انداختم و گفتم
+ا چیزه امروز تولده آپامه...
-می دونم...
نه تو رو خدا بیا و ندون... درازه بی ریخت...
-چیزی گفتی؟!
سرمو با تعجب بلند کردم.
بازم بلند فکر کردم؟! یا خدا می کشتم... خو درازه دیگه تازه خوشگلم نیس، اونوقت بیام بهش بگم خوشگل؟
+می دونم می دونید، میشه شماهم بیایید، آخه چیزه می خواییم جشن بگیریم، بعد چیزه اینطوری می تونید با سوهو هم اشتی کنید، زشته زن و شوهر باهم قهر باشن پیش مردم خوبیت نداره مخصوصا اینکه رییس جمهور...نه پادشاه...! چیزه ... آها آلفای بزرگ باشین، بعدش خوب بیایید تولد پسرتون دیگه کادوهم بخرین(:
اوف نفس بگیر... آخه جلوی این مگه میشه نفسم کشید؟
-خب؟!
خب و درد، خب و زهرمار...! نگاه كنا دوساعت الکی حرف زدم.
+بیایین دیگه...
-برای چی من باید بیام؟
زرشک... تازه می گه واسه چی من باید بیام؟ این چه طوری این مملکتو اداره می کنه؟ نه واقعا! اوف هنگیدم بااین مخش.
+بیایین تا با جفتتون آشتی کنین ...
- نچ من نمی یام، آشتی کردن تو استایلم نیس
به عمق جهنم سیاه... آشتی کردن تو استایلم نیست/: می زنمشا...
+ اینجوری ازتون طلاق می گیره ها!
- نمی تونه...
بمیر پ...
+نمی شه ایندفعه رو اشتی کنین؟!
-نه نمیشه...
+خو آشتی نکنین فقط بیایین، محلشم نکنین اینجوری خودش میاد سمتتون...
-مطمئني؟!
+ب...بله...
از پشت میزش بلند شد، دستاشو به پشتش برد و آروم آروم سمتم اومد. یا خدا ..... الان خفه ام می کنه بعدم جنازمو می ندازه پیش سگا تا بخورنم. نزدیکم شد و از بالا بهم نگاه کرد... وى ننه، احساس کوتوله بودن بهم دست داد.
نه خیر من کوتوله نیستم، این زیادی درازه): ایش... همینان که اعتماد به نفس آدمو پایین میارن دیگه...
-تو با کای رابطه داشتی؟!
تو رو سننه؟
+بله...
- برای تبدیل شدنت کاری هم انجام دادی؟
+یه بار رفتیم شکار ولی کای طعمه رو فراری داد...
-كای؟!
+اوهوم صداشو بلند کرد، گوزنه هم ترسید و فرار کرد.
-خیلی خب می تونی بری...
+میایین دیگه؟!
-میام.
+خیییلی مسی...
دست انداختم دور گردنش و لپشو بوسیدم. +کادو هم...
با طرز نگاه کردنش حرف تو دهنم ماسید.. من الان چیکار کردم؟! کریسو بوسیدم؟
یا خدا...
+ آ چيزه من برم دیگه...
دیگه حرفی نزدم و از اتاق بیرون اومدم ولی اون لبخند کوچولویی که لحظه آخر رو لباش نقش بست رو دیدم. خو اینم خر شد رفت. به من می گن سهون...توی دل همه جا دارم!
(Dopov)
بالاخره بعد از چند بوق برداشت.
-دی او تویی؟!
+سلام آپا...
-دی اویا دلم برات تنگ شده بود چرا نیومدی پیشم، تو دلت برای آپا تنگ نشده بود؟
+ چرا؟ معلومه که دلت برات تنگ شده بود، خواستم بیام ولی فرصت نداشتم.
-خیلی خب اشکالی نداره حالا برای چی زنگ زدی؟
+ آپا امروز تولدته خواستم تبریک بگم و اینکه شب همتون بیایید اینجا تا با هم دیگه شام بخوریم.
- اوه دی اویا عزیزم، ممنون که همیشه به فکرمی، حتما میاییم پیشت.
+منتظرتونم، من دیگه قطع می کنم،...
-می بینمت دی او، می بوسمت و خدافظ...
تلفنو قطع کردم و روی میز گذاشتم.
- پس امشب میان!
+اوهوم...
-زود نیست؟
+باید باهاشون در ارتباط باشم یا نه؟
-فکر همه جا رو کردی...
+اره، برادرت چی شد؟
-قبول نکرد...
+می خوام ببینمش.
- اون آلفا نیست که بتونی با سکس رامش کنی... +منم نخواستم این کار رو کنم، فکر کنم دیگه باید بره پیشه جفتش.
-مگه آلفاشو می شناسی؟
نیشخندی زد و به روبه روش خیره شد.
+آره خیلی خوبم می شناسمش...

My Chocolate Wolf🍫Where stories live. Discover now