لوهان چشماش گرد شد ولی خیلی زود به خودش اومد و خودشو خونسرد نشون داد. سویون؟ چان چه شکلی درمورد اون میدونست؟ اون و سویون وقتی داشتن باهم حرف میزدن اصلا نیروی چان رو حس نکردن! پس...چانیول از کجا میدونست؟
نمیدونست چی باید بگه و از طرفی چانیول خیلی خونسرد داشت بهش زل زده بود و کم کم داشت از استرس و فشاری که روشه عرق میکرد. کم کم اجزای صورتش یکی یکی داشتن توهم میرفتن و صورت خونسردشو بفاک میدادن که با شنیدن شکستن چیزی هم خودش و هم چانیول سمت صدا برگشتن.
خب لوهان در حالت عادی باید از اینکه دوستش با چشمای گرد و دهانی که باز مونده بود و آبی که چند لحظه پیش میخواست قورتش بده ولی الان مثل آبشار جاری شده بود؛ به تلویزیون نگاه میکرد نگران میشد ولی الان واقعا به نفعش شد. هوفی کشید و پیشونی پر از عرقش رو پاک کرد. خطر رفع شده بود!
چانیول بالاخره از شوک در اومد و با بهت به بک گفت:
_این... این چه وضعیه؟! چیشده؟بکهیون با همون چشمای گردی که کم کم داشتن میسوختن سمت اون دوتا برگشت و به زور خودشو وادار کرد دست خشک شدشو تکون بده و به صفحه ی تلویزیون اشاره کنه.
لوهان با نگرانی سمت تلویزیون برگشت و با دیدن چیزی که داشت از تو اخبار پخش میشد حس کرد تمام وعده های غذایی ای که امروز خورده رو میخواد بالا بیاره.
چانیول با گیجی بهشون نگاه کرد.
_الان... این چیش انقدر عجیبه؟ چرا خشکتون زده؟بکهیون با صدای چانیول به خودش اومد و درحالی که چشماش هنوز گرد بود سمت تلویزیون رفت.
_این... اینا...
چانیول به بیخیالی جمله ی بک رو ادامه داد.
_زخمن؟
بکهیون تند تند سرشو به نشونه ی نه تکون داد.
چانیول با گیجی گفت:
_پس چین؟!
بکهیون با صدای نسبتا بلندی شروع به حرف زدن کرد:
_زخمن... ولی نه زخمای عادی!درحالی که به چشمای لرزون لوهان نگاه میکرد ادامه داد:
_این زخما...جای دندون نیش خوناشامه!
بعد حرف بک، همزمان با گرد شدن چشمای چان، لوهانی که به شدت میلرزید، پخش زمین شد!✨✨✨✨
چانیول ساکت به دو نفری که با رنگای پریده به روبه رو نگاه میکردن، زیر چشمی نگاه میکرد. اون خودشم ترسیده بود. به شدت! نمیتونست درحالی که خودش داغون بود حال دونفر دیگه رو خوب کنه. دلش برای سهون تنگ شد. سهون تنها کسی بود که میتونست جو سنگین خونه رو عوض کنه. اگر اینجا بود به احتمال زیاد بعد شنیدن کلمه ی خوناشام کلی جیغ و داد راه مینداخت و انقدر چرت و پرت میگفت که حواس همه پرت بشه. ولی حالا که بهش نیاز داشتن اون لعنتی باید میرفت خونش و تا فردا هم برنمیگشت. ولی اینجوری نمیشد. اگر همینجوری ادامه پیدا میکرد قطعا لوهان برای بار دوم هم غش میکرد! باید حواس اون دوتا رو پرت میکرد. ولی... چجوری؟!
VOUS LISEZ
𝕄𝕐 𝕎𝕆ℝ𝕃𝔻✨
Fanfictionچانیول هرگز فکر نمیکرد که موجودات خیالی ای که معمولا تو گوشی سهون باهاشون ملاقات میکرد واقعی باشن. چه برسه به اینکه یکیشون رو بخواد تو خونش نگه داره. اونم نه هر موجودی رو؛ یه فرشته که از بخت بدش بالهاش سیاهه و کل فرشته ها طردش کردن! ✨🧚♂️ 🌎✨🌎✨🌎✨...