"جونگ کوکا حالا چیکار میکنی؟
با شنیدن صدای جیمین لبخند ساختگی زدو گفت: "اینجا پر از مسافر خونس میرمو یه اتاق کرایه میکنم."
جیمین چشم به زمین دوختو دستشو توی موهاش فرو برد لبخندی از سر اضطراب زدو گفت:" خب به نظر من،اشکالی پیش نمیاد که تو این چند وقت تو آپارتمان تهیونگ بمونی."
از روی زمین بلند شد به نشونه ی تشکر تا زانو خم شد.
"ازتون ممنونم،اما اینطوری مزاحمم."
جیمین با دیدن وضعیت پیش اومده به سمت کوک دویدو از اون حالت خارجش کردو با لبخند خجالت زده ای گفت:"نه نه،مزاحم نیستی، اگه تو پیشش باشی من وقتایی که تو استدیو ام خیالم راحته، تازه اینطوری میتونی بهتر ازش مراقبت کنی."
و بعد بدون اینکه به جونگ کوک اجازه مخالف بده چمدونشو برداشتو به طرف در رفتو جونگ کوک هم ناچار به دنبالش راه افتاد. هرچند از اینکه تو خونه ی تهیونگ بمونه حس خوبی نداشت اما حداقل میشد زودتر از تصورش تهیونگ رو درمان کنه.
بعد از تحویل دادن رمز در آپارتمان به صاحب خونشو قول دادن به پرداخت هرچه زودتر اجاره های عقب افتاده از آپارتمان سابقش به سمت خونه تهیونگ حرکت کردن تو کل راه حرفی بینشون ردو بدل نشد تا اینکه بالاخره به مقصد رسیدن.
"من باید یه سر برم استدیو و بعدش میرم خونه یونگی رو واسه شام دعوت کردم، نمیدونم چه حرف مهمی میخواست بزنه، به هرحال فردا میبینمتون."
حرکت ماشین مساوی شد با حلقه شدن دست های تهیونگ به بازوش.
در ورودی با وارد شدن رمزی که تهیونگ میگفت به دست جونگ کوک باز شد. هر دو همزمان وارد شدن و به محض روشن شدن برق حال با نمایان شدن جسم دختری با چشم های قرمز پف کرده جلوی روشون جونگ کوک جیغ بلندی کشید و پشت تهیونگ که از ماجرا بیخبر بود مخفی شد و همزمان اون دختر هم به پشت مبل پناه برد.
تهیونگ که از این جیغ یهویی جونگ کوک ماتش بره بود وحشت زده پرسید:"چی شده؟"
جونگ کوک با صدای ضعیفی که از ترس میلرزید لب زد:"چرا نگفته بودی تو خونه روح نگه میداری؟"
"من؟"تهیونگ اینو گفتو به خودش اشاره کرد.
"آره ، خود خودت."
"نه، من فقط یه سگ دارم که اسمش یئونتانه!" و بعد شروع به صدا زدن سگ خونگیش شد.
"تان! "
یئونتان با پارس های آهسته اما پشت سر هم خودشو به تهیونگ رسوندو تهیونگ به محض احساس کردنش نشستو دست هاش رو برای پیدا کردن موجود کیوتی که برای استقبالش اومده بود روی زمین کشید و بالاخره با لمس پشم های نرم یوئونتان موفق شد تا نوازشش کنه.
جونگ کوک نگران و وحشت زده در حالی که به مبل ها نگاه میکرد محتاطانه نشست و دم گوش تهیونگ زمزمه کرد: تهیونگا تو توی خونت یه روح داری که منم الان دیدمش،به نظرت بهتر نیست اگه به جیمین بگیم تا بیاد و نجاتمون بده؟"
YOU ARE READING
𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐄𝐲𝐞𝐬
Fanfiction°•کامل شده•° خلاصه: کیم تهیونگ ایدول معروف کره جنوبی که طی یه اتش سوزی مشکوک بیناییشو از دست میده... چی میشه اگه یه پزشک تازه کارو کم سن و سال مسئولیت درمانشو به عهده بگیره و دست بر غضا از دلیل اون اتش سوزی مشکوک سر در بیاره ... ایا دکتر جئون جونگ...