با تقه ای که به در خورد قدمی عقب رفتو نفس بریده ای کشید خیره به در دستشویی ایستاده بودو هیچ واکنشی نداشت. این ترس لعنتی چی بود که به جونش افتاده بود؟اصلا مگه چیزی برای ترسیدن وجود داشت؟ اون که از چیزی خبر نداشت! حتما منظور یونگی چیز دیگه ای بوده.
( خانم وجدان : "چطور میتونه منظور دیگه ای داشته باشه؟")
"جونگ کوک شی؟حالت خوبه؟" یونگی گفتو منتظر صدایی از جانب جونگ کوک که داخل سرویس بهداشتی بود موند.
جونگ کوک نفس حبس شدش رو بیرون داد. بزاق سخت شدش رو قورت دادو زمزمه کرد: "خو...خوبم...الان...میام!"
و بلافاصله از دستشویی خارج شد و بی توجه به پسری که کنارش ایستاده بود به سمت اشپزخونه رفت. بعد از کمک کردن به ایهارا برای شستن ظرف های شام توی اتاق نشیمن نشسته بودن و به اصرار جیمین و همچنین تاکیدش به خوش طعم بودن قهوه ای که با خودشون اورده بودن همه منتظر ایهارا بودن تا با سینی فنجان های قهوه وارد اتاق نشیمن بشه و بالاخره با ورود ایهارا این انتظار به پایان رسید.
دختر بعد از تعارف کردن قهوه ها به مهمان ها و بعد به تهیونگ و جونگ کوک روی مبل راحتی تک نفره زرد رنگی نشستو فنجانی رو برای خودش برداشت که محتویات داخلش به هر چیزی شبیه بود جز قهوه.
"تو قهوه نمیخوری؟" یونگی خطاب به ایهارا گفت.
ایهارا در جوابش لبخندی زدو گفت:
"ترجیح میدم شب ها به جای قهوه که مانع خوابم میشه شیر بخورم."
یونگی اوهومی زیر لب گفتو تنها ذره ای از قهوه اش نوشیدو خیلی سریع به بهونه فراموش کردن یه تماس کاری تو همون ساعات جمع رو ترک کردو فنجان دست نخورده ی قهوه اش رو روی میز رها کرد.
لبه ی فنجان رو به لبهاش چسبوندو جرعه ای از محتویات داخلش رو وارد دهانش کرد. قهوه به شکل غیر قابل تحملی تلخ بودو طعم عجیبی داشت. فنجان رو روی نلبکی قرار دادو به قصد رفتن به اتاقش از جاش بلند شد.
"من و ببخشین! اما باید گزارشی رو تا فردا برای پزشک مُدرسم بفرستم که هنوز اماده نیست معذرت میخوام اما باید برم." جونگ کوک گفتو درحالی که به سمت اتاق کارش میرفت خطاب به ایهارا گفت:
"ایهارا شی اگه کمک خواستی صدام بزن."
ایهارا باشه ای زیر لب گفت و بعد مشغول حرف زدن با جیمین و تهیونگ شد.
جونگ کوک به راهش ادامه داد و از کنار یونگی که مشغول به صحبت با تلفن بود گذشت که با صدای یونگی متوقف شد:
" کجا با این عجله؟"
یعنی چی چرا ازش این سوال رو پرسید؟
لبخندش رو حفظ کردو به سمت پسر بزرگ تر برگشتو گفت: "یه سری کارو تحقیق عقب افتاده دارم برای پایان نامم که تا فردا باید برای دکتر مُدرسم بفرستم میرم اونا رو تموم کنم."
"اوهوم، موفق باشی!" یونگی گفتو با یه لبخند به سمتی که بقیه نشسته بودن قدم برداشت.
نفس اسوده ای کشیدو به راهش ادامه دادو بعد از وارد شدن به اتاق درو از داخل قفل کردو بی معطلی چراق کوچیک اما پر نور میکروسکوپش رو روشن کردو قطره ای از قهوه ای رو که به سختی داخل دهانش نگه داشته بود رو با قطره چکون روی لام چکوند و لامل رو روش قرار دادو اونو زیر عدسی میکروسکوپ قرار داد.
بارها شده بود که از روی بیکاری انواع خوراکی هارو با میکروسکوپش نگاه کرده بود و قهوه هم جزوی از اون خوراکی ها بود، این بار هم مثل دفعات پیش شکلی که از قهوه جلوی روش بود با دفعه های قبلی یکی بود اما یه تفاوت کوچیک داشت تفاوتی که انسان های عادی عمرا متوجهش میشدن.
یه ماده ی جدید که جونگ کوک نمیشناختش و ساختار پیچیده ای داشت. از روی صندلی بلند شدو از اتاق خارج شد جیمین و یونگی خیلی وقت بود که رفته بودن و تهیونگ تو اتاقش بود اما ایهارا همچنان مشغول تمیز کاری بود.
"جونگ کوک شی کارتو تموم کردی؟" ایهارا پرسیدو منتظر جواب موند.
_"ایهارا شی از اون قهوه ای که امشب خوردیم چیزی باقی مونده؟"
"اره یونگی قهوه اش رو نخورد، چطور خوشت اومده؟"ایهارا گفتو همزمان که با دست به فنجانی که روی اپن بود اشاره میکرد و اب رو میبست ادامه داد: "نگفتی کارتو تموم کردی؟"
"ایهارا شی دنبالم بیا" جونگ کوک با جدیت گفت که باعث شد ایهارا بی چون چرا دنبالش راه بیوفته.
جونگ کوک بعد از وارد شدن به اتاقش روی صندلیش نشست و درحالی که قطره ای از قهوه یونگی رو روی لام میریخت شروع به توضیح دادن کرد:
"وقتی دستشویی بودم شنیدم که یونگی در باره قهوه و اتیش و حرارت صحبت میکرد برای همین وقتی قهوه رو خوردمو متوجه طعم عجیبش شدم با خودم گفتم که بهتره یه نگاهی بهش بندازم."
مکث کوتاهی کردو به داخل عدسی نگاه کردو ادامه داد: "داخل این قهوه ای که برای من بود یه ماده وجود داره که من نمیشناختمش ولی داخل ترکیبات این یکی هیچ چیز عجیب و غیر عادی نیست، وبا در نظر گرفتن اینکه قهوه من گرم و قهوه دست نخورده یونگی سرد بوده میتونم نتیجه بگیرم که این ماده با حرارت واکنش نشون میده و تو ترکیب قهوه ظاهر میشه ، بیا خودت نگاه کن."
دختر مبهوت از حرف های جونگ کوک روی صندلی نشستو به داخل عدسی نگاه کرد.
_"این قهوه معمولی و سرده که هیچ چیز غیر عادی توش نیست و.."
مکث کوتاهی کردو بعد تعویض لام و لامل قهوه سرد شده با لام و لامل قهوه گرم خودش ادامه داد: "واین قهوه گرم که یه ترکیب عجیب داره." و منتظر موند تا دختر حرفی بزنه...
ایهارا نگاهشو به جونگ کوک دادو گفت:" چرا اینا برات انقدر مهمه؟"
_"تو بسته ای از این قهوه امشبی نداری؟" جونگ کوک پرسید.
"چرا یه نصفه تو اشپزخونه هست بزار برم بیارمش." ایهارا گفتو از روی صندلی به قصد ترک کردن اتاق بلند شد که قبل از باز کردن در با صدای جونگ کوک متوقف شد:
"ایهارا شی اگه بسته ای که مربوط به شرکت دیگه ای از قهوه باشه داریم، اونم برام بیار."
دختر باشه ای زیر لب گفتو با فکری اشفته و دلی نگران به سمت اشپزخونه قدم برداشت ، اول بسته ای از اون قهوه بخصوص و بعد بسته قهوه ی دیگه ای رو به دست گرفتو به اتاق جونگ کوک برگشت.
پزشک بسته هارو از ایهارا گرفت و مشغول خوندن و مقایسه ترکیباتش شد اما هیچ ماده ی متفاوتی پیدا نکرد. نگاه کنجکاوش رو به دختر که مشغول خوندن کتابی از معرفی بافت ها و اشکال میکروسکوپی مواد بود داد و پرسید:"چیزی پیدا کردی؟"
دختر عمیق مشغول مطالعه شده بود به طوری که حتی صدای جونگ کوک رو هم نشنید یا برعکس، چیزی که مشغول مطالعش بود مخوف تر از اونی بود که بهش اجازه انجام واکنشی رو بده.
جونگ کوک که حالا در کنار ایهارا درحال خوندن کتاب قطور مقابلش بود به نماد w2nh3 برخورد کرد که لحظاتی پیش شکل میکروسکوپیش براش نا اشنا بود و مخفف این جمله بود.
YOU ARE READING
𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐄𝐲𝐞𝐬
Fanfiction°•کامل شده•° خلاصه: کیم تهیونگ ایدول معروف کره جنوبی که طی یه اتش سوزی مشکوک بیناییشو از دست میده... چی میشه اگه یه پزشک تازه کارو کم سن و سال مسئولیت درمانشو به عهده بگیره و دست بر غضا از دلیل اون اتش سوزی مشکوک سر در بیاره ... ایا دکتر جئون جونگ...