Part 7:

1.1K 373 13
                                    


با حس پتوی گرم و نرمش لبخند زد و تو جاش وول خورد
لای پلکشو باز کرد و به پنجره ی اتاقش نگاه کرد
صبح شده بود و نور خورشید از لای پرده تو اتاقش میتابید
بدن کوفتش کش و قوسی داد و نشست
به گچ دستش نگاه کرد و آه کشید

چون پاپا گفته بود باید خونه میموند و استراحت میکرد
رفت سمت کمدش و یه دست لباس تمیز و حولش رو برداشت
وارد حموم اتاقش شد و یه دوش مختصر گرفت و زود بیرون اومد
با حوله اش موهاشو خشک کرد و از اتاقش اومد بیرون و جونگین رو دید که رو پرونده هاش خوابش برده..

گرسنش بود و شکمش صدا میداد پس به سمت یخچال رفت و پاکت شیر رو برداشت و یکم ازش خورد
کلافه پشت میز ناهار خوری نشست و به جونگین نگاه کرد
باید بیدارش میکرد؟ یا چیزی نمیگفت؟
گوشیش رو از جیبش اورد بیرون و صفحشو روشن کرد
هیچ پیام یا میس کالی نداشت
اخماش رفت تو هم

: حتی کیونگم بهم پیام نداده..واقعا چه دوست  مهربونی دارم من!

گوشیو رو میز گذاشت و به گچ دستش نگاه کرد
یکم دستشو چرخوند و توجهش به متن کوچولوی رو گچ دستش افتاد

" هیونا مراقب خودت باش دستت زود خوب میشه ، پاپا خیلی دوست داره "

با دیدن همون چند کلمه اول شوکه شد و بعد بغض کرد...اشکاش بی اختیار رو گونه هاش سر خوردن و رو دستش ریختن
بازم پاپا وقتی خواب بود به دیدنش اومده بود..حتما از سفر کاریش که رسیده بود اول به دیدنش اومده بود و بعد به خونش رفته بود..

ولی چرا بیدارش نکرده بود؟
چرا وقتی خوابه به دیدنش میاد؟
این ینی حالا حالاها نمیخواست باهاش روبه‌رو بشه؟
آه کشید و اشکاشو پاک کرد سرشو اورد بالا و به جونگین که روبه‌روش وایساده بود و نگاش میکرد خیره شد

: چرا گریه میکنی سر صبحی؟ درد داری؟

بک سرشو به علامت منفی تکون داد

: نه خوبم چیزی نیست

: باشه نمیگی چته منم اصرار نمیکنم..صبحونه خوردی؟

: فقط یه لیوان شیر!

: خب پس باید یه صبحونه ی مفصل درست کنم!

: برای خودتون درست کنید اقای کیم من گرسنه نیستم

: هنوزم باهام رسمی حرف میزنی؟! رسمی حرف زدنو تمومش کن و باهام راحت باش اینو هزار بار گفتم چرا هیونگ صدام نمیکنی؟ اینکه خیلی راحتتر از اقای کیم گفتناته!

: ااا خب عادت کردم..باشه صدات میکنم هیونگ
جونگین لبخند زد و موهای بک رو بهم ریخت

: افرین بچه حالا بریم سراغ صبحونه که شکمم منو کشت

جونگین مشغول اماده کردن صبحونه شد و بک میز رو چید
بعد صبحونه جونگین پیشنهاد داد یکم برن قدم بزنن ولی بک مخالفت کرد و خواست تنها باشه بخاطر همین جونگین گفت میره بیرون و تا شب برمیگرده پیشش چون کلی کار داره
وقتی جونگین رفت بک به اتاقش برگشت و یکی از کاغذایی که همیشه توش نامه هاش رو مینوشت برداشت و شروع به نوشتن کرد

" سلام پاپای مهربونم..
میخواستم مثل همیشه باهاتون حرف بزنم ولی الان نمیشه و ازتون کلی گله دارم..شما به دیدنم اومدین اونم دوبار!
ولی هر دفعه وقتی اومدین که من خوابیده بودم
تصمیم گرفتم دیگه شبا نخوابم بلکه بیاید و بتونم ببینمتون..
پاپا خیلی تو نامه هام گفتم میخوام ببینمتون ولی هر دفعه شما قبول نمیکنید..لطفا ایندفعه که به دیدنم میاید وقتی بیاید که بیدار باشم و بتونم ببینمتون..میدونین چقدر دوستون دارم دیگه؟ منتطر جواب نامه هام هستم پاپا!
پارک بکهیون"
به متن نامه اش یه دور دیگه نگاه کرد و بعد از مطمئن شدن ازش تاش کرد و تو پاکت گذاشت تا وقتی که جونگین به خونه اومد اونو بهش بده تا به دست پاپا برسونه..

نامه رو روی میزش گذاشت و دوباره گوشیش رو چک کرد
بازم خبری از کیونگسو نبود..

: ایش پسره ی عوضی چرا یه پیام بهم نمیدی پس؟
همینطوری غر میزد تا اینکه یه پیام از طرف کیونگ براش اومد
با ذوق پیام رو باز کرد ولی با دیدن متن پیام چشاش گرد شد

" بکهیونا اوه سهون میخواد ببیننت نمیدونم چرا اینقدر اصرار به این کار داره ولی میخواد ببیننت بگو چیکار کنم؟ اون ادرس خونتو میخواد "

بک پیام کیونگ رو یه بار دیگه خوند..هنگ کرده بود..اوه سهون چرا میخواست ببینتش؟ نکنه بازم میخواست بزنتش؟
یکم ترسیده بود ولی با این حال کنجکاو بود بدونه چرا اوه سهون اصرار به دیدنش داره پس شروع به تایپ کرد

" کیونگی لطفا ادرس خونمو بهش بده و بگو ساعت ۴ اینجا باشه و اینکه نگران نباش اقای کیم خونست اون نمیتونه اذیتم کنه "

پیامشو سند کرد و رو تختش نشست
پاهاشو از استرس تند تند تکون میداد
به صفحه ی گوشیش نگاه کرد..
کیونگ پیامشو دیده بود ولی چیزی نگفته بود..
حالا که فکرشو میکرد اصلا دلش نمیخواست اوه سهون رو ببینه..

نباید به کیونگ سو دروغ میگفت اونوقت شاید دوست مهربونش هم به اونجا میومد و با سهون تنها نمیموند..
همیشه این کنجکاویاش کار دستش میداد..
آهی کشید و گوشیش رو گذاشت کنارش رو تخت
ذهنش درگیر بود اینکه سهون چی میخواد و چی میخواد بگه..

اگه بخواد اذیتش کنه چی؟ یا بزنتش؟ با یه دست شکسته چجوری از خودش دفاع میکرد؟
همه ی اینا استرس بک رو بیشتر میکرد و پاهاش رو تند تر تکون میداد
باید به اقای کیم خبر میداد که برگرده یا تنهایی با سهون روبه‌رو میشد؟

--------------------

هی گایز
پارت هفتم بابا لنگ دراز اپ شد^^
یه خبر خوب دارم:)
اینکه یه پارت دیگه هم تو راهه
پس به این پارت ووت و کامنت بدین تا
پارت بعدی رو هم براتون بزارم

‌1000 کلمه

Daddy long legs (Completed)Where stories live. Discover now