Part 11:

1.3K 358 30
                                    

بعد از اون بغل گرم و شیرین بک به اتاقش رفت و با کمک چان وسایل های مورد نیازش رو جمع کرد
دو تا چمدون پر از وسایلش رو کنار در اتاقش گذاشت و اتاقش رو از نظر گذروند
۸ سال تو این خونه و تو این اتاق زندگی کرده بود و حالا باید ازش دل میکند
براش سخت بود ولی باید بهش عادت میکرد..

وقتی ک چان از پشت بغلش کرد از فکر و خیالش اومد بیرون و سرشو کج کرد و به نیم رخش نگاه کرد
یکم معذب میشد ولی باید عادت میکرد

: نمیخوای از اینجا دل بکنی؟ باید بریم خونه ی من!

: دلم برای اینجا تنگ میشه ۸ سال اینجا زندگی کردم..با خانوم کیم مهربون اینجا بزرگ شدم کلی خاطره دارم و حالا باید ولشون کنم..یکم برام سخته..

: قرار نیست اینجا رو ول کنیم هر موقع بخوای میتونی به اینجا سر بزنی چون اینجا اپارتمان خودته و درباره ی وسایل اتاقت اگه بخوای میتونم همشونو به خونه ی خودم منتقل کنم گر چه وسایل اتاقت تو خونه ی من امادس ولی اگه اونا رو نخوای عوضشون میکنم

بک با لبخند تو بغل چان چرخید و به چشمای درشتش زل زد

: واقعا میتونی اینا رو بیاری خونه ی خودت؟

چان سرشو تکون داد

: اینجوری خیلی عالیه من به همشون عادت کردم پس اگه میشه وسایل خودمو ببریم!

: فردا یه کارگر میفرستم و همه ی وسایلتو به خونم منتقل میکنم خوبه؟

بک با ذوق محکم چان رو بغل کرد و خندید

: این عالیه چان! ازت ممنونم..

چان لبخند زد

:بهتره بریم که جونگین منتظرمونه

دست سالم بک رو گرفت و چمدوناش رو هم برداشت و از اون خونه بیرون اومدن..
وقتی به خونه ی چان رسیدن بک انتظار یه خونه ی قصر مانند رو داشت ولی وقتی اپارتمان نسبتا بزرگ رو دید یکم جا خورد

: چان اینجا خونه ی توعه؟

چان سرشو تکون داد

: زشته؟ از خونه ی تو بزرگتره

: عام خب با تصوراتم فرق میکنه

چان خندید

: نکنه فکر کردی چون پولدارم یه قصر دارم هوم؟

بک با حالت بچگونه ای سرشو تکون داد و لباشو اویزون کرد
چان با دیدن حالت بک بلند تر خندید

: وای قیافت عالیه بک! من به خونه های بزرگ علاقه ای ندارم همین اپارتمان برای هر دومون کافیه!

بک از اون حالتش بیرون اومد و خندید

: شوخی کردم اینجا خیلیم خوبه ! خب حالا بگو اتاق من کجاست؟

Daddy long legs (Completed)Where stories live. Discover now