چان به چشمای منتظر بک نگاه کرد
اگه الان به بک میگفت همه ی برنامه هاش خراب میشد و واقعا اینو نمیخواست ولی نمیتونست در برابر بک مقاومت کنه: من معلم ادبیات پارک چانیولم و به نظرم اصلا عجیب نیستم اگه جواب سوالتو گرفتی میتونی بری پارک بکهیون
کتاب جلوش رو بست تا توی کیفش بزاره اما دست بک مانع شد:دروغ میگید! شما واقعا فقط معلم منید؟
ولی چرا من حسای دیگه ای دارم؟
کاراتون رفتارتون و حتی چهره تون برام اشناستبه پایین کتش چنگ زد و دوباره سوالش رو تکرار کرد
:شما واقعا کی هستین معلم پارک؟ بهم دروغ نگید چون میفهمم!
چان به صورت بک که مضطرب بودنش کاملا مشخص بود نگاه کرد..
مثل اینکه باید همه چیز رو به بک میگفت
دروغ گفتن و پنهون کاری دیگه فایده ای نداشت
سرشو پایین انداخت و به کتابش که دست بک بود خیره شد: من پارک چانیولم پاپا لنگ دراز مهربونت که منتظر بودی ببینیش..
همونی که براش نامه مینوشتی و بعد یه مدت جوابتو میدادبه صورت شوکه شده ی بک نگاه کرد
: همونی که تو همه ی نامه هات گفتی چرا خودمو بهت نشون نمیدم و چرا ازت دورم؟
میبینی چقدر بهت نزدیک بودم و نفهمیدی کی هستم؟
پارک بکهیون من همیشه حواسم بهت بود حتی وقتی که به عنوان معلم وارد این مدرسه شدم بیشتر مراقبت بودم تا اتفاقی برات نیوفته
حالا فهمیدی کی هستم؟ دیگه نیازی نیست تو نامه هات بنویسی که دلت میخواد منو ببینی و منتظرمی
من الان دقیقا کنارتم
پاپا لنگ دراز مهربونت منم بکهیونا...بک هنوزم تو شوک حرفای چان بود
به صورتش نگاه میکرد تا شاید یه علامت از شوخی و مسخره بازی ببینه ولی وقتی اون صورت جدی رو میدید مطمئن میشد حرفای معلم پارک درسته!چشماش پر از اشک شدن و نفس حبس شدش رو ازاد کرد
وقتی تصمیم گرفت از معلمش این سوالو بپرسه فکر میکرد یه جواب دیگه میگیره اما حالا فهمیده بود معلم پارک همون پاپا لنگ دراز مهربون خودشه..
چرخید که از کلاس بره بیرون اما مچ دستش گرفته شد
حالا که فکرشو میکرد نباید سوال میپرسید امادگی فهمیدن این موضوع رو نداشت..اصلا به این فکر نکرده بود که چه واکنشی باید نشون بده
خوشحال باشه و بخنده یا ناراحت باشه و گریه کنه؟
البته که الان ناخودآگاه گریش گرفته بودچان بک رو چرخوند سمت خودش و دستشو زیر چونش برد و سرشو بالا اورد و به چشمای خیسش نگاه کرد
چرا هیچ چیز شبیه افکارش نشده بود؟
همیشه فکر میکرد بعد اینکه به بک بگه میپره تو بغلش و کلی ذوق میکنه اما الان فقط یه صورت داغون و خیس رو میدید
دستاشو دو طرف صورت بک گذاشت و با انگشتای شصتش اشکاشو پاک کرد و صورتش رو نوازش کرد
YOU ARE READING
Daddy long legs (Completed)
Fanfiction🌌 Daddy long legs 🌌 Couple : Chanbaek 🌌 Genre : رمنس،درام،روزمره[Happy End] 🌌 Writer :Drsy خلاصه : بکهیون وقتی سه ساله بود تو یتیم خونه رها میشه و تا ده سالگی اونجا بزرگ میشه یه روزی خیلی اتفاقی با کسی روبهرو میشه که در اینده قراره کمکش کنه...