Part 9:

1.2K 384 14
                                    

بکهیون پشت یکی از میزای کتابخونه نشست و کتاب ادبیاتشو باز کرد و مشغول خوندن شد
زنگ بعدی ادبیات داشتن و مطمئن بود معلم پارک ازش سوال میپرسه
نمیخواست تنبلی کنه و از درساش عقب بمونه بخاطر همین بیشتر نوشتنیا رو کیونگ براش انجام میداد و بقیه کارا رو خودش رسیدگی میکرد
به اواسط کتابش رسیده بود که خوابش گرفت و شروع کرد به چرت زدن
گردنش درد گرفته بود بخاطر همین سرشو گذاشت رو میز و یکم بعد پلکای سنگینش رو هم رفت و خوابش برد..

--------------------

چان بعد از اینکه پرونده هاش رو مرتب کرد رفت سمت کلاسا ولی یادش اومد که بک به کتابخونه رفته بود تا مطالعه کنه حتما هنوز اونجا بود !
خوبیه کتابخونه ی مدرسه این بود که همیشه خلوت بود و بچه ها خیلی کم ازش استفاده میکردن و خیلی کم پیش میومد که شلوغ باشه
این چیزی بود که از مدیر شنیده بود
راهشو کج کرد و به سمت کتابخونه رفت
اروم در کتاب خونه رو باز کرد و اطراف رو از نظر گذروند
به نظر میرسید کسی تو کتابخونه نیست
اومد داخل و درو پشت سرش بست
بین میزا چرخید تا بالاخره بک رو پیدا کرد
لبخند زد و اروم رفت سمتش
سرشو کج کرد و به صورتش نگاه کرد
اون بچه فسقلی خوابیده بود!
خندید ، کنارش نشست و سرشو گذاشت رو میز و زل زد به صورت بک
کل صورت بک رو از نظر گذروند
عاشق اینکار بود..اینکه اینقدر به صورتش نگاه کنه تا کامل صورتش رو حفظ بشه
دستشو اورد جلو موهای بک که رو چشماش ریخته بودن رو اروم زد کنار

: چقدر خسته بودی بچه که اینجا خوابت برده؟

چان یکم اومد جلوتر تا پیشونیه بک رو ببوسه ولی همون لحظه زنگ کلاسا رو زدن و بک با صدای زنگ بیدار شد
چان چشماش گرد شد و سریع کشید عقب و سعی کرد طبیعی رفتار کنه
بک شوکه به چان خیره بود وقتی چشماشو باز کرد معلم پارک روبه‌روش بود و با فاصله ی خیلی نزدیک بهش مونده بود و نگاهش میکرد از این موضوع مطمئن بود!
سرشو از رو میز برداشت و به چان نگاه کرد
چان سعی میکرد همه جا رو نگاه کنه الا صورت بک که خیلی هم تو کارش موفق نبود

: عام پارک بک چرا اینجا خوابیدی؟ فکر کردم حالت بد شده و اومدم که چک کنم خوبی یا نه..

بکهیون از اینکه پارک بک خطاب شده بود تند تند پلک زد
: ببخشید معلم پارک خسته بودم دیشب خوب نخوابیدم بخاطر همین خوابم برد الان میرم سر کلاس

چان پاشد و به سمت در ورودی رفت

: خوبه زود باش من دارم میرم سر کلاس

بک کتابشو برداشت و پشت سر چان اومد از کتابخونه بیرون
دویید سمت کلاس و قبل از چان وارد کلاس شد
پشت میزش نشست و کتابش گذاشت رو میز
کیونگ با تعجب به بک نگاه کرد

: کجا بودی بک؟ چرا نفس نفس میزنی؟ نکنه اوه سهون اومده سراغت؟اذیتت کرده؟

: نه نه خوابم برده بود تو کتابخونه صدای زنگو شنیدم بیدار شدم دوییدم تا اینجا که جا نمونم بخاطر اونه!
کیونگ سرشو تکون داد

: باشه چندتا نفس عمیق بکش حالت جا بیاد

بک باشه ای گفت و چند تا نفس عمیق کشید
وقتی چان وارد کلاس شد و نگاهش کرد یاد کتابخونه افتاد
مطمئن بود که درست دیده ولی معلمش پیچوندتش!

اخماش رفت تو هم و به کتابش زل زد
معلم پارک ادم خوبی بود مطمئناً قصد بدی نداشته..
سرشو تکون داد و سعی کرد به چیزی فکر نکنه و به درسش گوش کنه
تمام مدت منتظر بود معلم پارک بیشتر سوالای درسی رو ازش بپرسه ولی برعکس همیشه هیچ سوالی ازش نپرسید !
این یکم عجیب بود نکنه معلم پارک از دستش عصبی یا ناراحت بود؟

بعد زنگ ادبیات همه ی بچه ها از کلاس رفتن بیرون و چان مشغول مرتب کردن برگه های بچه ها شد که متوجه بک شد که جلو میزش ایستاده
سرشو اورد بالا و به پسر اخموش نگاه کرد
دلش میخواست بگیرتش و محکم تو بغلش فشارش بده ولی بازم نمیشد چون بعدش نمیدونست چه توضیحی باید برای کارش به بک بده

: چیزی شده پارک بکهیون؟

بک ساکت نگاش میکرد و جوابی بهش نداد

: سوالی داری که موندی تو کلاس؟ چرا جواب نمیدی؟
بک بازم ساکت نگاش کرد
زل زده بود تو چشماش
انگار میتونست حرف چشماشو بخونه
نگاهشو ازش گرفت و به برگه های زیر دستش زل زد

: چی میخوای پارک بکهیون!

بک بالاخره تصمیم گرفت حرف بزنه

: شما خیلی عجیب رفتار میکنید معلم پارک..

چان دوباره به بک نگاه کرد

: چی؟ عجیب رفتار میکنم؟ ینی چی؟

: شما خیلی عجیبید معلم پارک
وقتی میبینمتون یه حس عجیبی بهم دست میده
انگار قبلا هم دیدمتون ولی یادم نمیاد کجا
شاید تو خواب یا بیداری
شاید تو خیابون یا یتیم خونه
شما کی هستین معلم پارک؟

چان اب دهنشو قورت داد و سعی کرد اروم باشه
چی میگفت؟واقعیت رو؟
باید میگفت که بابا لنگ‌ دراز مهربونشه یا بازم باید راز میموند؟
مثل اینکه بالاخره وقتش بود که این راز همینجا فاش بشه

: من کی هستم؟ میخوای بدونی پارک بکهیون؟

: میخوام بدونم معلم پارک

: خب بهت میگم بکهیون...من..

----------------

هی لاولیز
پارت جدید بابالنگ دراز اینجاست
خیلی رو مود حرف زدن نیستم پس ووت یادتون نره:)

850کلمه

Daddy long legs (Completed)Where stories live. Discover now