پارت نوزدهم.

145 40 5
                                    

سهون انگشتاش رو دور بازوی کای حلقه کرد و با التماس گفت.
_چه اهمیتی داره؟ بیین من الان آدرس جایی که دختره قایم شده رو دارم. میریم اون جا و بعد از گرفتن عکسا این ماجرا رو تموم میکنیم. میدونم، میدونم که دیگه بهم اعتماد نمیکنی ولی باور کن که مردن کیونگسو هیچ سودی برای تو نداره.

جونگین با عصبانیت دستای سهون رو پس زد و فریاد کشید.
+منم نمیخوام کیونگسو بمیره..

حرفش رو نصفه گذاشت. نمیتونست بگه که به طرز احمقانه‌ای بی‌رحمیش نسبت به کیونگسو رو کنار گذاشته و براش نگرانه. چیزی که آزارش میداد این بود که کیونگ اون رو یاد خودش مینداخت. تنها تفاوتشون این بود که کریس با روی خوب و مهربون به جونگین نزدیک شد وکیونگسو از همون اول به چشم یه قاتل دیدش.
فکر کردن به کیونگ باعث شد برای چند لحظه فراموش کنه که در مقابل پسر روبروش گارد گرفته و باید ازش متنفر باشه.
سهون مثل بچه‌ها با خوشحالی لبخندی زد و گفت.
_خوب پس برای چی میگی باید بمیره؟ میریم اون عکسارو از یونا میگیریم و هر چی کپی ازشون وجود داره رو پاک میکنیم. این جوری دیگه کاری از دست کریس بر نمیاد.

جونگین خودش رو روی تخت سفید رنگ انداخت و سرش رو بین دستاش زندانی کرد.
+به جای چرت و پرت گفتن فقط از این اتاق گمشو برو بیرون. اون دوست احمقت هم قبل از این که بتونه امشب به قرارش با کریس بره میمیره.

سهون به ناچار روبروش زانو زد. جونگین با وجود تمام دروغاش هنوز هم در مقابلش ملایم رفتار می‌کرد و این باعث می‌شد که عذاب وجدانش بیشتر از قبل روحش رو آزار بده.
_ببین میدونم که چه قدر از من بدت میاد ولی من اون کارا رو بخاطر هر دوتاتون انجام دادم. کیونگسو دوستمه نمیتونم بی دلیل مردنش رو تحمل کنم. میدونم ممکنه کریس ازش علیه ما استفاده کنه ولی جونگین خوب فکر کن این میتونه به نفعمون هم باشه.

با عصبانیت بلند شد و از بالا نگاهی به سهون انداخت. میدونست دوباره اعتماد کردن به اون خیانتکار حماقت محضه.
+کیونگسو فقط دوستت بود؟ چرا اون موقع که یه آدم فراری بودی نرفتی پیش همون کیونگسو تا تورو از زندان رفتن نجات بده؟ چرا فکر کردی دوباره به دروغای مزخرفت گوش میدم؟ تو از همون لحظه‌ی اول میتونستی بگی که اون کثافت دوستته، ولی هیچ حرفی نزدی و فقط نقش بازی کردی.

با پشیمونی روبروی جونگین ایستاد و کلافه بهش خیره شد. جونگین در حالی که انگشت اشاره‌اش رو روی سینه‌ی سهون فشار میداد فریاد زد.
+تو چی از کریس میدونی؟ اون عوضی مثل یه درنده‌ی ماهر به شکارش نزدیک میشه و با دادن وعده‌های خوب گولش میزنه. وقتی طعمه‌اش کاملا حرفاش رو باور کرد اونو به برده‌ی خودش تبدیل می‌کنه کسی که کاملا مال خودش و تحت فرمانشه. کیونگ اگه زنده بمونه بیشتر از قبل علیه من رفتار میکنه و با پشتیبانی کریس به یه خطر بزرگ تبدیل میشه.

scenario of a photoDonde viven las historias. Descúbrelo ahora