پارت بیست و هشتم.

124 40 3
                                    

نمی‌دونست چه واکنشی باید داشته باشه و با حواس پرتی به اون مرد تعظیمی کرد. هرچند که مرد قد بلند تعظیم خجالت زده‌اش رو ندید و در حالی که پشتش به اون پسر بود قدم‌های سنگینش رو برداشت. کیونگسو آروم راه می‌رفت و سعی می‌کرد با گرفتن سرش به سمت بالا خودش رو شبیه آدم‌های با اعتماد به نفس، چیزی که هیچ وقت نبوده نشون بده. به بالای پله‌ها که رسید نفس عمیقی کشید و دستاش رو مشت کرد. انگار در اتاق جونگین داشت بهش پوزخند میزد و می‌گفت که قراره جلوی اون پسر دوباره احمق دیده بشه. بیخیال افکار بچگونه‌اش شد و سعی کرد مثل یه آدم بالغ و شجاع به سمت جونگین که توی اون اتاق انتظارش رو می‌کشید حرکت کنه.
بعد از زدن دوتا ضربه به در محکم و قهوه‌ای رنگ، جونگین روبروش ظاهرشد. لبخند میزد اما مثل همیشه لبخندش از هر چیز دیگه‌ای برای کیونگسو آزار دهنده‌تر بود.
جونگین هیچ وقت نفهمید لبخندی که واقعی نیست هیچ وقت نمیتونه زیبا باشه.

دست به سینه از سر راه اون پسر کنار رفت. میتونست به راحتی از چشمای مشکیش حس ترس، اضطراب و نفرت رو بفهمه. کیونگسو دوست داشت قوی و سخت به نظر برسه ولی این کار اون رو حتی ساده‌تر از قبل نشون می‌داد و باعث می‌شد جونگین لبخند عمیق‌تری رو به صورتش مهمون کنه.
لب‌هاش رو از هم فاصله داد و آماده‌ی حرف زدن بود که با علامت دست جونگین ساکت شد.
+فکر نمیکردم اون قدراحمق باشی که با وجود خاطرات قشنگی که برات ساختم جرات کنی حتی نزدیک این جا بشی!

جونگین ابروهاش رو بالا انداخت و به پسر روبروش که عصبانی بهش زل زده بود اشار‌ه‌ای کرد. کیونگسو میدونست که احتمالا جونگین این حرف‌‌ها رو به دلیل وجود موبایلی که از کریس به همراه داره میزنه اما باز هم به خاطر اون لحن آشنای آزار دهنده و حرفای توهین آمیز اون پسر که یادآور گذشته بودن نمیتونست عصبانیتش رو کنترل کنه.
تلاش کرد مثل جونگین یه بازیگر حرفه‌ای باشه و به حرف‌های حرص درارش توجهی نکنه. با لحن آرومی گفت.
×باهات کار دارم.

جونگین که با نگاه خیره‌اش پسر رو معذب و معذب‌تر می‌کرد دستی به پشت گردنش کشید ونگاهش رو از روی کیونگسو برداشت. این کار برای کیونگ که مدت طولانیی از اون مدل عکس می‌گرفت زیادی آشنا به نظر می‌رسید. جونگین توی سالن عکس برداری دستش رو به پشت گردنش میزد و کمی با کج کردن سرش و چرخوندن چشماش عکس‌های خوبی رو برای مجلات درست می‌کرد و الان دقیقا با انجام دادن این کار یادآور تمام اون ژست‌ها و عکس برداری‌های قدیمی برای پسر روبروش شد همون زمانی که جونگین حتی نمی‌دونست آدمی به اسم دو کیونگسو وجود داره.
+اوه جالب شد. می‌شنوم.

×اون عکسا..

جونگین در حالی که خودش رو روی تخت می‌انداخت به خاطر این که همه چیز برای کریس قابل باور به نظر برسه و همین طور برای طبیعی‌تر جلوه دادن عصبانیتش اخمی کرد و قبل از تموم شدن جمله‌ی کیونگسو گفت.
+اون عکسا چی؟

scenario of a photoDove le storie prendono vita. Scoprilo ora