پسر با لبخند به سمت هیونگش قدم برداشت و با انرژی بهش سلام کرد. کیونگسو که به اومدن بکهیون به این پروژه زیادی مشکوک بود لبخند مصنوعی زد و تنها سرش رو تکون داد. با اومدن جونگین و چند نفر دیگه سعی کرد از بک فاصله بگیره تا جونگین دوباره حرفی راجع به این موضوع بهش نزنه.
***
ساعت نزدیک شیش بود، کیونگسو چمدون سرمهای رنگش رو کنارش میکشید و به طرف ماشینهایی که اونها رو به سمت هتل میبردن قدم برمیداشت. با شنیدن صدای موبایلش متعجب ایستاد و پیامی که جونگین براش فرستاده بود رو باز کرد.
"سهون هم اومده اینچئون اگه این جا همو ببینیم خطر کمتری داره"کیونگسو با خوشحالی و هیجان سرش رو بلند کرد و بعد از دیدن پسری که با فاصلهی زیادی ازش ایستاده و بهش خیره شده بود لبخند گرمی زد.
جونگین سریع نگاهش رو از کیونگ گرفت و در حالی که دستش رو توی موهاش فرو میبرد به راهش ادامه داد. یادش نمیاومد آخرین بار کی بهش این جوری لبخند زده بود. حس تازگی داشت. به خاطر دیدن خوشحالی سادهی دو کیونگسو ناخوداگاه آروم خندید و چشماش رو به کفشهای مشکی رنگش دوخت.نگاه غمگین اون پسر، عصبانیتش و.. همهی این حالتاش خاص به نظر میرسیدن اما هیچ کدوم به اندازهی لبخندش برای جونگین لذت بخش نبودن.
در حالی که سوار ماشین میشد به فرد مورد اطمینانش که مدت طولانی به مرخصی رفته و حالا برگشته بود پیام داد و مطمئن شد که همه چیز توی سئول مرتبه.***
_خیلی خوبه که ما با هم اتاقیم.
کیونگسو که از زیاد حرف زدن بک کلافه شده بود در حالی که دوربینش رو برای عکس برداری شب آماده میکرد به نشونهی تایید حرف پسر فقط سرش رو تکون داد و "هوم" آرومی گفت. برای اولین بار نسبت به جونگین حس خوبی داشت و این باعث میشد از خودش متنفر بشه. به هر حال نمیخواست فراموش کنه که اون پسر چه کارایی باهاش انجام داده و چه حرفایی بهش زده. مشکل بزرگی که الان داشت وجود بیون بکهیون توی اتاقش بود. مجبور بود مدام آستین لباسش رو پایین بکشه و مراقب وسایل و موبایلش باشه چون به هر حال میدونست اشتیاق پسر برای فهمیدن چیزی که بین اون و جونگین در جریانه به این راحتی از بین نرفته و بکهیون هر لحظه منتظر یه فرصت برای فضولی کردنه.
_این اولین باره که برای عکاسی به یه شهر دیگه میام.بکهیون در حالی که روی تخت نشسته بود و دستش رو روی ملحفهی سفید رنگ میکشید گفت و به پسر روبروش خیره شد.
کیونگسو مشکوک برگشت و با لحن طلبکارانهای پرسید.
-عجیب نیست که اولین بارت رو دقیقا با من و برای عکس گرفتن از کیم جونگین اومدی؟بکهیون که خیلی خوب منظور پسر رو متوجه میشد بدون این که خودش رو ببازه لبخندی زد و شونههاش رو بالا انداخت.
_حتما سرنوشتم دلش میخواد ما دوتا بیشتر باهم همکاری کنیم مگه نه؟***
در نزدیکی ساحل زرد جونگین روی صندلی چوبی سفید رنگی نشسته بود، نگاه جدیش رو هر دفعه به یک سمتی میدوخت و عطر توی دستش رو مدام به صورتش نزدیک میکرد.
کیونگسو سعی میکرد تا بهترین عکسها رو از اون صحنه و اون پسر بگیره. مدام جاش رو عوض میکرد و از زوایای مختلف عکس میگرفت. باد موهای مشکی بلند شدهاش رو تکون میداد و اونها رو به هم میریخت. بر خلاف میلش باید اعتراف میکرد که جونگین واقعا با اون لباس قرمز و براقی که یقهی بازش به خوبی عضلات برنزهاش رو نشون میداد خیلی جذاب شده بود. آدمهای کمی از روی کنجکاوی جمع شدن و به پسری که مثل پادشاهی نشسته و عطری بلند و قرمز رو توی دستاش گرفته بود نگاه میکردن.
بعد از عکس برداری پسر در حالی که قهوهای داغ رو توی دستش گرفته بود و گریمورها آرایش صورتش رو پاک میکردن به کیونگسو که بدون حرکت به آسمون خیره شده بود نگاه کرد.
انگار آسمون ستارههاش رو توی نگاه پسر جا گذاشته بود که این جوری میدرخشید.تا چند لحظهی پیش حالش خوب بود اما الان با خیره شدن به کیونگسو به طرز عجیبی احساس ناراحتی میکرد. دلش میخواست غمی که توی چهرهاش بود رو به هر طریقی که شده از بین ببره و وقتی به این موضوع فکر میکرد و میفهمید که خودش عامل به وجود اومدن اون غمه شادیش رو از دست میداد.
چشماش رو از کیونگسو گرفت و سعی کرد دست از سرزنش کردن خودش برداره چون به هر حال هیچ چیز تقصیر اون نبود.. بعضی وقتا به عنوان یه عضو از مافیا زیادی احساساتی میشد و این زیادی خطرناک به نظر میرسید!
گوشیش رو برداشت و به اون پسر پیام داد که ساعت یازده شب تو خیابون پشت هتل منتظرش باشه.***
بکهیون تکونی خورد و پتو رو از روی خودش کنار زد. میتونست به راحتی ترسیدن کیونگسو رو حس کنه.
بعد از دو دقیقه وقتی صدای قدمهاش رو که به سمت در اتاق برداشته میشدن شنید آروم پلکهاش رو باز کرد و با بسته شدن در، سر جاش نشست و چشمای کاملا باز شدهاش رو به جای خالی پسر دوخت.
نمیخواست کیونگ رو تعقیب کنه اما این تنها دلیل اومدنش به این پروژهی عکس برداری بود.از حرص پتوی نازک هتل رو توی مشتش فشار داد. میتونست به عموش بگه که هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده. به هر حال هیچکس به اندازهی اون توی دروغ گفتن خوب نبود و هیچ کس نمیتونست چیزی بفهمه..
در اخر بعد از چند دقیقهای فکر کردن کلافه دستش رو به صورتش کشید و بلند شد و به سمت کمد لباسها رفت. به خودش قول داد هر چیزی هم که دید حرفی به اون مرد نزنه و فقط برای ارضا شدن حس کنجکاویش دنبال کیونگسو بره.
VOUS LISEZ
scenario of a photo
Aléatoireکاپل اصلی: کایسو ژانر: رمنس، درام، هیجانی نویسنده: @Souhaitt00 (آرزو) خلاصه: کیونگسو، پسری که قبلا پاپارازی بوده و الان عکاس کیم جونگین مدل معروف کره است. کیونگ اتفاقی یه روز صدای مکالمهی جونگین رو میشنوه و میفهمه که جونگین توی کار قاچاق اسلحه است...