پارت بیست و ششم.

127 36 1
                                    

" فلش بک"

انگشتای سهون بدون هیچ کنترلی روی کیبوردهای لپتاپ حرکت میکردن. کیونگسو نگران و پر از استرس به دوستش زل زده بود و گاهی بدون دلیل نگاهی به مانیتور و کدهایی که ازشون چیزی نمی‌فهمید می‌انداخت.
پسر با موهای قهوه‌ای رنگ که تازه به جمعشون اضافه شده بود و هنوز نسبت بهش آشنایی کاملی نداشتن سرش رو از توی لپتاپ بیرون آورد و در حالی که به کمک انگشت اشاره‌اش عینکش رو طوری که دوباره مقابل چشماش قرار بگیره بالا میداد با صدای آرومش زمزمه کرد.
‌_خوشبختانه سهون، همه چیز داره اون جوری که پیش‌بینی کرده بودیم جلو میره.

سهون لبخندی به لوهان زد. قبل از این که بتونه چیزی به اون پسر بگه یونا با صدای مضطربش مانع شد و گفت.
+میبینم خیلی زود باهم صمیمی شدید. خیلی جالبه.

سهون نفسش رو با کلافگی بیرون فرستاد و عصبانی زمزمه کرد.
×تمومش کن یونا!

اما دخترک دست بردار نبود. دست راستش رو به کمرش گرفته بود ومدام عرض اتاق رو طی می‌کرد. حسودی کردنش به اون پسر باعث می‌شد حس بدی نسبت به خودش داشته باشه ولی نمیتونست جلوی این افکار بچگانه رو بگیره و هر لحظه امکان داشت مثل یک بمب منفجر بشه.
سهون از استرس پتوی روی تخت رو بین انگشتاش فشار داد و سرش رو جلوتر برد.
+اصلا کی گفته این یارو قابل اعتماده؟

لوهان با خونسردی نگاهی به دختر که موهای حالت دارش نصف صورتش رو پوشونده و مستقیم بهش توهین کرده بود انداخت و با لبخندش بیشتر از قبل به عصبانیتش دامن زد.
سهون که برای اولین بار تا این حد عصبانی شده بود لپتاپ رو روی تخت رها کرد و در حالی که خودش رو به یونا میرسوند فریاد زد.
×چرا؟ چرا ‌دهنت رو نمیبندی و نمیذاری کارمون رو با خیال راحت انجام بدیم؟ ازاون پولهای لعنتی که قراره بهمون برسه به تو هم به اندازه‌ی کافی میدیم پس نگران چی هستی؟

یونا که از نگاه پسر روبروش ترسیده بود برای این که خودش رو نبازه نفس‌هاش رو عمیقتر از قبل کشید. کیونگسو که طالب تموم کردن اون دعوای مسخره بود از روی تخت بلند شد و با چشمایی که مظلومیت ازشون میبارید به دوستای صمیمیش زل زد.
عصبانیت یونا اون قدر زیاد بود که اهمیتی به نگاه ملتمس کیونگسو نمی‌داد و در حالی که ابروهای نازکش رو بالا می‌انداخت با حرص گفت.
+اگه یادت رفته باید بهت یادآوری کنم که این جا خونه‌ی منه و همین الان همتون باید گورتون رو از این جا گم کنید..

لوهان که به طرز تعجب آوری اجازه داده بود احساساتش روی رفتارش تاثیر بذارن، هیجان زده فریاد زد.
_هک شد.. سهون هک ‌‌شد!

"پایان فلش بک"

درون اتاقی که توی تاریکی فرو رفته بود، نشسته و بدون هیچ هدف خاصی به روبروش نگاه می‌کرد. پسر هر روزی که به قرار بین خودش و رئیس کمپانی نزدیکتر میشد بیشتر از قبل می‌ترسید. لپ‌تاپی که مثل تمام این چند روز در حال نشون دادن خونه‌ی کیونگسو بود گوشه‌ای از تخت رها شده و نورش به دیوار پشت سر جونگین روشنایی می‌بخشید. با شنیدن صدای اس‌ام‌اس موبایلش از فکر در اومد و سعی کرد توسط کشیدن کف دستاش روی ملحفه‌ی سرمه‌ای رنگ اون رو پیدا کنه.
نور زیاد موبایل که صورتش رو روشن کرده بود باعث شد سرش رو عقب ببره و برای خوندن اون پیام چشماش رو باریک کنه.
_کیونگسوام و..

بعد از خوندن پیام کیونگ با گيجی سرش رو تکون داد و برای این که بهتر بفهمه پسر دقیقا در حال انجام چه کاریه خودش رو به سمت لپتاپ گوشه‌ی تختش کشوند و به مانیتور نگاه کرد.
کیونگسو مثل شخصیت‌های احمق سریال‌ها با کلافگی پاهاش رو به طرز بچگانه و بامزه‌ای روی تخت می‌کوبید و جمله‌ی 'ازت متنفرم جونگین' رو پشت سر هم تکرار می‌کرد. جونگین لپتاپ رو روی شلوار طوسی رنگش گذاشت و در حالی که نیشخندی مهمون صورتش میکرد به کیونگسوی عصبانی چشم دوخت. توی تمام این مدت که اون پسر مزاحم رو دید میزد تا حالا توی این حالت و انقدر کیوت ندیده بودش. کیونگسو اغلب یا ناراحت بود یا اون قدر آروم و درون‌گرا که نمیشد احساساتش رو از روی رفتاراش فهمید جوریکه حتی اگه عصبانی هم میشد فقط با چشماش آزرده بودنش رو نشون میداد.. فکر اذیت کردنش باعث شد هیوک‌شین رو برای مدت کوتاهی کاملا فراموش کنه. موبایلش رو توی دستاش گرفت و انگشتش رو روی شماره‌ی کیونگسو فشار داد و با لبخندی به مانیتور زل زد.
+چ..

_هیس! اول اون موبایلی که امروز گرفتی رو از خودت دور کن. ممکنه روش شنود گذاشته باشن.

کیونگسو به موبایل روی میز که زیر پنجره‌ی کوچیکش قرار داشت نگاه کرد و با کلافگی و خستگی مجبور به پایین اومدن از روی تختش شد.
جونگین به جای نیشخند چند لحظه‌ی قبل لبخند عمیقی به صورتش اضافه کرد و با علاقه‌ی بیشتری به پسری که اونقدر قدر بچگانه سعی در پنهان کردن موبایلش داشت چشم دوخت.
+چیه؟

سعی کرد با راحت حرف زدن، کلمات رسمیی که توی اس‌ام‌اسش جا داده بود رو از یاد ببره.
جونگین که قصد کیونگسو رو فهمید کوتاه خندید و گفت.
_تا چند لحظه‌ی پیش داشتی رسمی باهام حرف میزدی که. راستی راحت باش ما هم سنیم نیازی به شما گفتن نیست خودت رو خیلی اذیت نکن.

کیونگسو که حالا روبروی تختش ایستاده بود با حرص دندوناش رو روی هم فشار داد و به جونگینی که قرار نبود ببینتش چشم غره‌ای رفت.
+اون تصادفی بود.

این بار جونگین بدون این که کنترلی روی خودش داشته باشه طوری که کیونگسو به وضوح میتونست صداش رو بشنوه خندید و باعث شد دندون‌های اون پسر با فشار بیشتری روی هم ساییده بشن. جونگ با لحن جدی‌تری که سعی داشت خنده‌اش رو نشون نده گفت.
_الان داری با کی حرف میزنی؟

کیونگسو که منظوراون مرد رو متوجه نشده بود لبه‌ی تخت نشست و کف پاهای برهنه‌اش رو به چوپ پایین تخت تکیه داد ناخودآگاه پرسید.
+مست.. نه منظورم اینه که یعنی چی؟ چی داری میگی؟

از کلماتی که می‌ترسید بیانشون کنه معلوم بود که هنوز هم از جونگین می‌ترسه و بیخیال بودنش در مقابل اون پسر کاملا نمایشیه. هر چند به خاطر زخم‌هایی که روی بدنش مونده بودن نمیتونست باهاش احساس راحتی داشته باشه.
_چرا انقدر خنگی؟ تو داری همین الان با من صحبت میکنی. ولی توی اس‌ام‌اسی که داده بودی میخواستی که شماره‌ی سهون رو بهت بدم تا یه قرار ملاقات بینمون ترتیب بده. درصورتی که من الان خودم این رو میدونم و دیگه نیازی به یه واسطه نیست.

+اما کریس بهم پیام داد که باید..

جونگین با پوزخندی که فعلا قصد ترک کردن لباش رو نداشت سرش رو تکون داد و گفت.
_ کریس از کجا میخواد بفهمه که تو به سهون زنگ نزدی و به جاش بهش اس‌ام‌اس دادی؟ احمق نباش. فردا ساعت 12 ظهر یه ماشین میفرستم دنبالت که بیارتت این جا!

scenario of a photoDonde viven las historias. Descúbrelo ahora