تصمیم گرفتم
موقع ناهار
کنارت بشیماز اینکارم تعجب کردی
دودل شدی
که ازم بپرسی
چرا اینجا نشستماما به هر حال
پرسیدیگفتم چون میخوام
باهات
دوست بشمشوکه شدی
نمیدونستی
چرامیخواستم باهات
دوست شمپس پرسیدی
چرا باید بخوای
باهام دوست شی؟
تاحالا منو
دیده بودی؟شونه هامو بالا انداختم
به نظر باحال میایاز حرفای یهویی من
جا خوردی
جوری که انگار تاحالا
کسی بهت نگفته بوداما چشمات
اونا درخشیدن
و بعدشخندیدی
YOU ARE READING
Dark Circles
Fanfiction[completed] اون دایره های سیاه دور چشمان بی نقصش دربارهی تاریک ترین شیاطین صحبت میکردن اون جنگید هرشب برای پیدا کردن راهش - نویسنده اصلی: vcniila (غلط املایی داره ولی چون خیلی وقت پیش نوشتمش دیگه ادیت نکردمشون) TW// SH starts : 200914 Ends : 201...