امروز
تو بهم زنگ زدی
و پشت گوشی هق هق
میزدینگران شدم
خیلیپس تصمیم گرفتم
بیام جایی که
زندگی میکنیالتماس کردی
التماسم کردی
که نیامبهم گفتی
امن نیستبه حرفت
گوش نکردممن اومدم
اومدم جایی
که بودیپشت سر هم
چند بار زدم به در
و ی مرد پیر
جلوم ظاهر شدبا یه بطری الکل
تو دستشمنو زد
اون پدرت بودیه آشغالِ الکلی
YOU ARE READING
Dark Circles
Fanfiction[completed] اون دایره های سیاه دور چشمان بی نقصش دربارهی تاریک ترین شیاطین صحبت میکردن اون جنگید هرشب برای پیدا کردن راهش - نویسنده اصلی: vcniila (غلط املایی داره ولی چون خیلی وقت پیش نوشتمش دیگه ادیت نکردمشون) TW// SH starts : 200914 Ends : 201...