تو شب
پیشمون موندیبا خانوادم
صبحانه خوردیوقتی که
زمان برگشتِ تو
به خونتون رسیدبهم گفتی
ممنونمگیج شدم
اما به هر حال
گفتم خواهش میکنمبهم لبخند زدی
چال گونه راستت
به لپت زیبایی دادو بعداز اون
خداحافظی هاتو کردیو برگشتی به خونتون
YOU ARE READING
Dark Circles
Fanfiction[completed] اون دایره های سیاه دور چشمان بی نقصش دربارهی تاریک ترین شیاطین صحبت میکردن اون جنگید هرشب برای پیدا کردن راهش - نویسنده اصلی: vcniila (غلط املایی داره ولی چون خیلی وقت پیش نوشتمش دیگه ادیت نکردمشون) TW// SH starts : 200914 Ends : 201...