من برگشتم خونه
و دعا کردم که
حالت خوب باشهبهت زنگ زدم
به قدری که شمارِشون
از دستم در رفتهیچ جوابی نگرفتم
خسته شدم
و تکالیفم رو
انجام ندادمو روز بعد
بخاطرش حبس شدم
و نتونستم سره زنگ ناهار برمبازم مدرسه نیومدی
روزم داغون شد
YOU ARE READING
Dark Circles
Fanfiction[completed] اون دایره های سیاه دور چشمان بی نقصش دربارهی تاریک ترین شیاطین صحبت میکردن اون جنگید هرشب برای پیدا کردن راهش - نویسنده اصلی: vcniila (غلط املایی داره ولی چون خیلی وقت پیش نوشتمش دیگه ادیت نکردمشون) TW// SH starts : 200914 Ends : 201...