امروز
ما باهم توی
سالن قدم میزدیمدستامون به هم قفل بود
همه بهمون نگاه کردنو نگاهای چندش
تحویلمون میدادناحتمالا فکر میکردن
که چرا من دستای
تورو گرفتمبخاطر اینه که
من دوسِت داشتماما تو
احتمالا فکر میکردی
فقط بخاطر اینکه
ما دوستیم
YOU ARE READING
Dark Circles
Fanfiction[completed] اون دایره های سیاه دور چشمان بی نقصش دربارهی تاریک ترین شیاطین صحبت میکردن اون جنگید هرشب برای پیدا کردن راهش - نویسنده اصلی: vcniila (غلط املایی داره ولی چون خیلی وقت پیش نوشتمش دیگه ادیت نکردمشون) TW// SH starts : 200914 Ends : 201...