part 7 ; punishment

10.9K 1.5K 238
                                    

- لعنت بهت‌. داری من رو کدوم قبرستونی میبری؟
جونگکوک داد کشید ولی تهیونگ بی توجه به اون دستش رو محکم تر گرفت و قدم هاش رو سریع تر کرد.

- خیلی ضایع نبود همینجوری پریدیم بیرون؟
جونگکوک باز ناله کرد و تهیونگ فقط به کیوت بازی های اون بچه خندید.

- الان داری من رو با پاهای خودم میبری که..

- آره.
تهیونگ بالاخره حرف زد و جونگکوک ضربان قلبش بالا رفت.

- احمق.
زیر لب زمزمه کرد و خودش رو جلو کشید تا هم قدم تهیونگ راه بره. تهیونگ با دیدن جلو اومدن اون لبخندی زد و دستش رو روی کمر اون گذاشت.

بعد از پیچیدن توی راهرویی تهیونگ سومین در رو باز کرد و جونگکوک رو وادار کرد بره داخل.

جونگکوک با لب های جلو اومده و صورتی سرخ شده داخل اتاق رفت و نگاه سرسری‌ای به دکوراسیون اتاق انداخت. تخت دو نفره‌ی تمیز و تم سفید طوسی اتاق کمی آرومش کرده بود.

- خب ته..
جونگکوک روی تخت نشست ولی وقتی تهیونگ صداش کرد سریع ایستاد و به اون که داشت با نیشخند بهش زل میزد نگاهی انداخت.

- همینجا بمون. من میرم توی حموم و زود برمیگردم.
تهیونگ سریع گفت و جونگکوک با تعجب بهش زل زد.

- چرا داری میری حموم؟
ازش پرسید و تهیونگ که جلوی در دستشویی و حمومم ایستاده بود به سمتش برگشت.

- سوییتی منظورت چیه؟ تو که انتظار نداری همینطوری برم پایین؟
تهیونگ بهش نگاهی انداخت و خودش رو جلو کشید و آروم موهای نرم جونگکوک رو بهم ریخت و گونه‌ش رو بوسید.

- بیبی من تو رو هیچوقت مجبور به کاری که نمیخوای نمیکنم. فقط یه شوخی بود، امیدوارم اذیتت نکرده باشم.
تهیونگ توی گوشش زمزمه کرد و جونگکوک سرش رو بالا فرستاد و خواست جوابش رو بده ولی تهیونگ بدون هیچ مکثی به سمت حموم رفت و بعد از وارد شدن در رو پشت سرش بست.

- فاک.
جونگکوک با خودش زمزمه کرد و نگاهی به جای خالی تهیونگ انداخت‌. واقعا اون تهیونگ هورنی که هر ثانیه تلاش میگرد تا جونگکوک رو اغوا کنه الان ولش کرده بود و داشت توی حموم جق میزد؟ امکان نداشت.

جونگکوک مردد اونجا ایستاده بود. کاملا سردرگم بود و نمیدونست باید چیکار بکنه. نفس عمیقی کشید و خواست روی تخت بشینه ولی با شنیدن صدای ناله‌ی خفیف تهیونگ از توی حموم چشم هاش درشت شدن. اون احمق واقعا داشت جق میزد.

از سر کنجکاوی بلند شد و پشت در حموم ایستاد. میتونست صدای حرکت دست تهیونگ و ناله‌ های لعنتیش رو واضح بشنوه.

- لعنتی..
زمزمه کرد و سعی کرر خودش رد قانع کنه که نباید مزاحمش بشه. اون الان آمادگی به فاک رفتن توسط اون پسر هورنی رو نداشت. ولی مثل همیشه بدنش برخلاف میلش عمل کرد و ثانیه‌ای بعد جونگکوک بود که در حموم رو باز کرده بود و درست جلوی تهیونگ ایستاده بود.

Trey || VKookWhere stories live. Discover now