با شنیدن صدای زنگ، لب تاب رو با شدت بستم و نفس عمیقی کشیدم. به دیک برآمدهم نگاهی انداختم و فاکی گفتم.
- مامان در رو باز کن و دوستم رو بفرست توی اتاقم!
داد کشیدم و خودم رو توی حموم پرت کردم. با بدبختی تمام به دیکم زل زدم. الان با این فاکی باید چیکار کنم؟ به وان تکیه دادم و باکسرم رو پایین بردم و لمسش کردم.آهی کشیدم و با گاز گرفتن لب هام دستم رو تکون دادم تا زود تر از دست این حس لعنتی خلاص بشم. چیز زیادی به جز بلو جاب قبلیم برای ته یادم نبود. سعی کردم صدام رو کنترل کنم. صدای در رو شنیدم و متوجه شدم تهیونگ توی اتاقم اومده.
دستم رو سریع تر روی دیکم تکون دادم و به ویوی جذابم موقع ساک زدن دیک اون فکر کردم. اوکی فاک.. فقط یکم فاصله داشتم.
- بیبی؟
صدای بلند اون رو شنیدم، نمیتونستم جوابش رو بدم چون فقط کافی بود دهنم رو باز کنم تا ناله هام کل حموم و البته اتاقم رو پر کنن. من از اون تایپ پر سر و صدا بودم.- جونگکوک خوبی؟
صدای اون رو شنیدم و همین مصادف شد با اومدنم. خودم رو روی وان ول کردم و آهی کشیدم. بدنم با کام کثیف شده بود ولی حداقل از دست اون برآمدگی فاکی خلاص شده بودم.- جونگکوک؟
صدای فریاد و مشت وحشیانهی تهیونگ به در رو شنیدم.- دارم میام!
سعی کردم مثل همیشه جوابش رو بدم و خیلی هم ضایع نباشم. با نفس عمیقی ایستادم و مشغول تمیز کردنم خودم شدم. فقط چند ثانیه طول کشید تا تونستم کنترل همه چیز رو بدست بگیرم. شیر آب رو باز کردم و کمی از آب رو به صورتم زدم تا سرخی گونههام کمتر بشه.- خوبه!
نالهی آرومی کردم و در حموم رو باز کردم. با دیدن تهیونگ که نگران به دیوار تکیه داده لبخند کوچیکی زدم.- کاپیتاااننن!
با ذوق گفتم و اون با لبخند دستاش رو از هم فاصله داد تا بغلش کنم. با چین دادن دماغم خودم رو توی بغلش پرت کردم و اون دست هاش رو دورم پیچید.- چطوری بیبی؟
با لبخندی پرسید و نوک دماغم رو بوسید.- خوب.
کوتاه گفتم و سرم رو بالا نگه داشتم تا بتونم اون رو ببینم.- مادرت.. خونه بود!
تهیونگ با مکثی گفت و من لبم رو گاز گرفتم.- قراره بره.
خودم رو بیشتر به اون چسبوندم و تهیونگ با لبخند کوچیکی اوهومی گفت و صورتش رو پایین آورد. با برخورد لب های گرمش به لب هام لبخند کوچیکی زدم و اون دستش رو روی باسنم برد و چنگ آرومی زد.آروم قدم هام رو به سمت عقب برداشتم و تهیونگ هم بین بوسه مجبور شد عقب بیاد و لب هام رو گاز گرفت. اون رو روی تخت پرت کردم و پاهام رو دو طرف بدنش گذاشتم.
- یکی خیلی بی طاقت شده.
بین بوسه زمزمه کرد و من چشم هام رو چرخوندم. شاید به خاطر اون پورن لعنتی بود که داشتم میدیدم. کاملا من رو هورنی کرده بودم و قاعدتا یه جق ساده نمیتونست ساکتم کنه.
YOU ARE READING
Trey || VKook
Fanfiction[ TREY ] پایان یافته ژانر : فان / ورزشی / رمنس / اسمات کاپل : اصلی ؛ تهکوک - فرعی ؛ یونمین - شاید از من خوشت بیاد ولی تا وقتی که مجبور باشم دختر های مختلف رو از روت بلند کنم ، هیچ تغییری توی رابطهمون بهوجود نمیاد کاپیتان بسکتبالیست ! 《توجه داشته...