**لطفا بخونید
اسم فیک قراره از my beautiful به Daisies تغییر کنه و پوسترش هم این خواهد بود. حواستون باشه گمش نکنید :")تایم آپ فیک هم از این به بعد "چهارشنبهها" خواهد بود. (به استثنای این هفته که بخاطر اینکه عیده زودتر اپ کردم)
•°•°♡°•°•
با اضطراب نفس عمیقی کشید تا کمی از لرزش بدنش کم کنه و کف دستهای عرق کردهاش رو به پارچهی شلوارش مالید. نمیدونست چرا، ولی احساس عجیبی داشت.
یکی از پاهاش رو مردد روی سن گذاشت، پاهای قفل شدهاش رو به حرکت واداشت و با برداشتن قدم هایی مرتعش، خودش رو به میکروفونی که در وسط سن قرار داشت رسوند.
سرش رو بالا آورد، نگاهش رو حول سالن چرخوند و با رعب افرادی که با شهوت بهش زل زده بودن رو از زیر نظر گذروند. اون این نگاه ها رو دوست نداشت اما با پیچیدن آوای دلنشین موسیقی تو گوش هاش، باقی افکار و ترسهاش رو به گوشهای از ذهنش فرستادُ بعد از بستن چشماش که از اشک میسوخت، خودش رو تو آغوش گرم مادرش تصور کرد.
وقتی که بدن ظریفش رو در آغوش میگرفت سرش رو به سینهاش تکیه میداد، از حس نوازش شدن موهاش توسط مادرش لذت میبرد و با آرامش وصف نشدنیای که در وجودش لبریز میشد به صدای لطیف و بهشتیش که جونگ کوک هم اون رو ازش به ارث برده بود، گوش میداد.
با حس قطرهی اشک کوچکی که با سماجت راه خودش رو به بیرون پیدا کرده و روی گونهاش جاری شده بود، چشمهاش رو باز کرد و خودش رو از خاطراتش بیرون کشید. دستش رو به بهانه ی مرتب کردن موهاش بالا برد و نامحسوس رد خیسی که روی گونهاش به جا مونده بود رو پاک کرد.
رنگ پریدهی صورتش زیر لایهای از کرم پنهان شده بود ولی لرزش بدنش که از حس ناامنی که تمام وجودش رو در بر گرفته بود نشات میگرفت، به خوبی ترسش رو لو میداد. تمام افرادی که اونجا حضور داشتن با احساسات مختلفی که تحسین هم شاملش بود به فرشتهی بدون بالی که معصومانه روی سن ایستاده و همه رو غرق آرامش کرده بود، نگاه میکردن؛ در صورتی که اون حتی ذرهای هم احساس خوبی نداشت و نگاه هایی که بهش خیره بود هم آشفتگیش رو بیشتر میکرد ولی این هیچ وقت برای هیچ کس مهم نبود...
YOU ARE READING
𝑫𝑨𝑰𝑺𝑰𝑬𝑺 || 𝕍𝕂
Werewolfتوجه: فعلا متوقف شده!! ⛓این فیک همان "my beautiful" سابق است!!! کاپل: ویکوک، یونمین، نامجین ژانر: امگاورس، رومنس، فلاف، لیتل انگست خلاصهꜜ ⟮ از چندین هزار سال پیش در افسانه ها از پسری یاد شده که با متولد شدنش در قالبی بر ضد ماهیتش همه چیز رو عوض می...