part 8 ½

2.2K 399 178
                                    

موهای امگا رو از روی پیشونیش کنار زد و بعد از بوسیدن اون قسمت سرش رو کمی پایین برد.
"کوکی، بیبی.. نمی‌خوای بیدار شی؟"

اخم کوچکی روی پیشونی امگا نشست و پلک‌هاش رو به هم فشرد، پتو رو بیشتر به خودش پیچید و بدون باز کرن چشم‌هاش نغی زد.

لبخندی به خاطر بامزگی جفت کوچولوش روی لب‌هاش نشست، سرش رو پایین برد و بوسه‌ای روی گونه‌ی تپل‌ شده‌ش گذاشت اما وقتی عکس العملی ازش ندید با فکر خبیثانه‌ای که به ذهنش رسید، لبخندی زد. سرش رو دوباره پایین برد و بعد از گاز محکمی که از لپ خوردنیِ امگاش گرفت به سرعت عقب رفت و از اتاق خارج شد.

جونگ‌کوک با ضرب روی تخت نشست، دستش رو روی لپش گذاشت و درحالی که اون قسمت رو می‌مالید صدای ناله‌ش بلند شد.
"آییی ته بی‌تربیت"

پاش رو حرصی به زمین کوبید، بدنش رو کش و قوس داد و خمیازه‌کشان به طرف مستر گوشه‌ی اتاق رفت.
جلوی آینه ایستاد و چشمای پف‌کرده‌ش رو به رد دندون‌هایی که روی پوست حساس و قرمز شده‌‌ی گونه‌ش به جا مونده بود، دوخت. اخم عمیق 'و کیوتی' بین ابروهاش نشست، دست و صورتش رو شست و بعد از انجام بقیه‌ی کاراش از اتاق بیرون رفت.

پله‌های منتهی به اتاق نشیمن رو با همون اخم به ظاهر خشن طی کرد و در حالی که پاهاش رو کمی محکم تر از حد معمول به زمین میکوبید وارد آشپزخونه شد و توجهی به چهره‌ی خندون تهیونگ نکرد.

پسر بزرگتر نگاهی به گونه‌ی سرخ امگا انداخت و چشم‌های متعجبش کمی درشت شد، فکر نمی‌کرد که با یه گاز از نظرش کوچک لپ جفتش انقدر سرخ بشه به راحتی می‌تونست رد دندون‌هاش رو از اونجا هم ببینه و انگار گازی که گرفته بود انقدراهم کوچک و آروم نبوده.
"صبح بخیر بیبی، چه عجب بیدار شدی"

"صبح بخیر"
نگاه سرد و مرگباری بهش انداخت و بی توجه به سمت یخچال رفت تا نوشیدنی بهشتیش رو برداره.

تهیونگ برای نگه داشتن خنده‌ش، لب‌هاش رو روی هم فشار داد و یکم روی صندلی پخش شد. به شدت از اذیت کردن اون موجود کوچولو لذت می‌برد.
"زود صبحونه‌تو بخور باید بریم بیرون"

جونگ‌کوک که تا اون لحظه تا کمر توی یخچال خم شده بود، با شنیدن صداش با کنجکاوی کمی عقب‌تر اومد تا بتونه ببیندش.
"کجا؟"

تهیونگ نگاهی به سر تا پاش انداخت و ناخودآگاه گوشه‌ی لبهاش بالا رفت.
"اول می‌ریم خونه‌ی تو بعد باید بریم جواب آزمایش و داروهاتو بگیریم"

بعد از گفتن این حرف دستش رو روی میز غذاخوری گذاشت تا بلند شه اما جونگ‌کوک که با دنبال کردن رد نگاهش به دستگاه قهوه‌ساز رسیده بود به سرعت در یخچال رو بست و به سمتش رفت. دستش رو روی شونه‌ی تهیونگ نیم خیز شده گذاشت و لب پایینش رو زبون زد.
"بشین ته من برات درست می‌کنم"

 𝑫𝑨𝑰𝑺𝑰𝑬𝑺 || 𝕍𝕂Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin