امگایی که سرنوشتی متفاوت از سایر همنوعانش میخواست و برای رسیدن به خواسته اش بیش اندازه به خانواده اش اعتماد کرده بود ... اما روزی همه چیز به یکباره عوض شد گرگهای سیاه از بین سایر قبایل لوهان را برای تنها چشم سرخ قبیله طلب کردن و همه رویاهای لوهان با طمع خانواده اش عوض شد آنها او را برای صلح و مقامی که وعده داده شد به سیاهان بخشیدن، گرگهایی که در بینشان امگاها جایگاهی نداشتن،.... ناامید از خانواده به آنها پشت کرد ولی قصدی برای سازش با قبیله آلفا هم در سر نداشت... 🌾🍃