Part 07

2.4K 317 22
                                    

وارد اتاق کار شد و گفت:«چیکار میکنی؟»

جیمین آب دهنشو قورت داد و ترسیده به یونگی نگا کرد.

یونگی با خونسردی به طرفش رفت و به دفتری که از دستش افتاده بود نگا کرد و پوزخندی زد. به جیمین نگا کرد و گفت:«قیافه تو جوری نکن انگا نمیدونستی!»

_مـ-من واقعا نمیدونستم

یونگی فریاد زد:«مگه میشه ندونی!»

جیمین سرشو پایین انداخت و گریه کرد.

یونگی دفترو از رو زمین برداشت و عکس رو جلو صورت جیمین گرفت و گفت:«تو همیشه به آزمایشگاه بابات میومدی و اون وقت هیچ وقت منو ندیدی؟!»

جیمین با چشمای اشکیش نگاش کرد و گفت:«باور کن الان فهمیدم»

_دروغه.

دست جیمینو گرفت. شانسی چند تا از سی دی ها رو برداشت و به طرف لب تاپش رفت.

جیمینو رو صندلی کارش نشوند و رمز لب تاپو زد.

یکی از سی دی ها رو تو لب تاپ گذاشت و فیلمو پلی کرد.

اون سی دی در مورد روز اول بود.

یونگی 18 ساله و بابای جیمین با هم حرف میزدن و میخندیدن تا اینکه یونگی رو به طرف اتاقی هدایت کرد.

یونگی رو پرت کرد تو اتاق آینه ها و همون جمله ای رو گفت که روز اول یونگی به جیمین گفت.

جیمین با چشمای درشت و خیس شده به فیلم خیره بود.

باقی سی دی ها رو نشونش داد.

دقیقا همه اون بلا هایی که یونگی سرش آورده بود؛ پدرش اون موقع سر یونگی آورده بود.

سوزن و نخ...تجاوز...بستن چشم یونگی و راه رفتن رو آینه ها...

البته پدرش برا یونگی شرط بوس رو نذاشت. شرطش این بود که باهاش خوب میشه ولی نشد...او به شرطاش عمل نمیکرد

اصلا باورش نمیشد که همه این اتفاقا پدرش سرش آورده بود. آخه چرا؟ چرا باید اینکارو کنه؟

حتی آکفریوم هم توش بود و تجاوز دو ثانیه بعدش!! و حتی چیزایی بد تر از اون.

حتی حرف هایی که یونگی بهش زده بود. همه اون حرفا حرف های باباش به یونگی بوده!

" حالا که با پای خودت اومدی دیگه نمیتونی برگردی"

" انقدر باید عذاب بکشی که صدای جیغت گوش فلکو کر کنه."

" اشکاتم نمیتونن منو از تصمیمم منصرف کنن بچه!"

" من همیشه همین بودم...تو خیلی خنگ بودی که نشناختیم"

" همه مردم که خوب نیستن! همه مردم که دلسوز تو نیستن! هیچوقت به قلبت اعتماد نکن"

" درد بکش! جیغ بزن! و نابود شو! ولی نمیر!"

Mirrors roomTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang