Part 10

2.3K 296 16
                                    

جین با ظرف صبحونه به طرف اتاق آینه ها رفت. در اتاقو باز کرد و وارد اتاق شد.

جیمین هنوز خواب بود. به طرفش رفت و ظرف غذا رو کنارش گذاشت که متوجه شد لباس سفیدش که بخاطر خون بعضی جاهاش قرمز شده بود خون تازه ای رو نشون میدن.

با خودش گفت:«دیشب فقط یه ساعت نبودما!...لعنت بهت یونگی!»

از اتاق خارج شد و به طرف اتاق یونگی رفت. چند تقه به در زد و وارد شد.

یونگی جلو آینه اتاقش ایستاده بود و کراواتشو درست میکرد. از تو آینه نگاهی به جین انداخت و گفت:«شاید من داشتم لباس عوض میکردم اینطوری باید بیای تو؟»

_یونگی بسه. پسره رو نابود کردی! ببین هنوز یه هفته نگذشته که اینجاس و انقدر داغون شده!!

یونگی لبخندی زد و گفت:«چی داری میگی جین؟ منکه دیروز کاری به کارش نداشتم!»

_آره جون خودت!!...پس خون رو لباسش برا چیه؟

_اون که از اول خون رو لباسش بوده

_ولی اون خون تازه اس!

یونگی به طرف در رفت و جینو پس زد و گفت:«برو کنار میخوام برم سرکار»

جین به یونگی نگا کرد و گفت:«بذار پسره بره. ولش کن»

_اَه. چقدر ور میزنی!

جین عصبی شد و گفت:«حالا من ور میزنم؟»

یونگی بدون هیچ حرفی از پله ها پایین رفت و وارد حیاط عمارت شد و به طرف ماشین رفت و به نامجون گفت:«سوار شو تا بریم»

نامجون سمت صندلی راننده نشست و یونگی کنارش. استارت ماشینو زد و حرکت کرد.

--------------------------------------------------------

جونگ کوک به طرف آشپزخونه رفت و به خدمتکارا کمک کرد تا میز صبحونه رو بچینن.

بعد رو صندلی نشست و صبحونه اشو شروع کرد که تهیونگ وارد آشپزخونه شد و رو یکی از صندلی ها نشست و رو به جونگ کوک "صبح بخیر" گفت.

جونگ کوک دستپاچه نگاهی بهش انداخت و گفت:«صبـ-صبح تو هـ-هم بخیر»

تهیونگ به دستپاچگی جونگ کوک خندید و گفت:«چیه نکنه عاشقم شدی؟»

جونگ کوک جوابی نداد و به صبحونه اش نگا کرد. لبخند تهیونگ محو شد و گفت:«عاشقم شدی؟»

جونگ کوک سرشو پایین تر انداخت. نمیتونست اسم احساساتشو عاشق شدن بذاره ولی میتونست بگه بهش نزدیکه.

تهیونگ عصبی مشتشو به میز کوبید و با تن صدای بلندی گفت:«با توئم هرزه!»

خدمتکارا با تعجب به طرف تهیونگ برگشتن که تهیونگ نگاهی بهشون انداخت و گفت:«چیه؟!»

همه برگشتن سرکار خودشون. تهیونگ با خشم به جونگ کوک نگا کرد و گفت:«تو با خودت چه فکری کردی ها؟ فکر کردی با چند تا سکس میشه اسم احساساتتو عشق گذاشت؟!»

Mirrors roomWhere stories live. Discover now