Part 12

2.5K 322 25
                                    

تهیونگ عصبی تو اتاقش راه میرفت و فکر میکرد تا تصمیم درستی بگیره. اصلا فکرشو نمیکرد جونگ کوک به این زودی بهش وابسته شه.

نمیدونست باهاش چیکار کنه که احساساتشو فراموش کنه.

دیگه خسته شده بود از فکر کردن. سر درد گرفته بود. تا حالا تو همچین موقعیتی قرار نگرفته بود و نمیدونست باید چیکار کنه که همه چی درست پیش بره.

گوشی شو از رو میز برداشت و دوباره تو اتاق قدم زد. شماره یونگی رو گرفت. شاید اگه با او حرف میزد راه حل درستی پیدا میکرد.

بعد از چند دقیقه یونگی با صدای بغض داری جواب داد:«اتفاقی افتاده؟»

تهیونگ با شنیدن صدای بغض دارش تعجب کرد و گفت:«هیونگ...گریه کردی؟»

یونگی صداشو صاف کرد و گفت:«کاری داشتی؟»

تهیونگ بعد از کمی مکث گفت:«هیونگ یه مشکلی پیش اومده!»

یونگی نگران پرسید:«چی شده؟!»

_جئون....راستش جئون...

_خب بگو دیگه. اتفاقی براش افتاده؟ بلایی سرش آوردی؟

_نه هیونگ...جئون عاشقم شده

_پـــــــــوف! یه طوری گفتی گفتم آیا چه شده!! اینکه چیز بدی نیس

تهیونگ از حرکت ایستاد و گفت:«چی داری میگی هیونگ! این کجاش خوبه؟ دارم میگم عاشقم شده میفهمی؟ اگه خواستم ردش کنم بره که خیلی زجر میکشه!»

یونگی بالافاصله بعد از حرف تهیونگ گفت:«من که نگفتم ردش کنی بره! مگه نمیگفتی از عشقی که بین پسرا اتفاق میوفته خوشت میاد؟!»

_آره هیونگ. ولی این چه ربطی داره؟

_میتونی بهش فرصت بدی. بذار کاری کنه تو هم عاشقش شی...شاید اون پسر بهتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی! ردش نکن. اول بهش فرصت بده اگه نتونست کاری کنه که تو هم دوسش داشته باشی میتونی برش گردونی پیش خودم

تهیونگ از حرفاش تعجب کرد و گفت:«هیونگ اگه کسی بهم میگفت از این حرفا هم بلدی باور نمیکردم...واقعا اینا رو از کجات آوردی؟»

_فقط چیزی بهت گفتم که بعدا پشیمون نشی...کاری که گفتمو حتما انجام بده. یه فرصت بهش بده!

تهیونگ بعد از کمی فکر کردن گفت:«باشه هیونگ. حالا امتحان میکنم.»

_خب. دیگه کاری نداری؟

_نه. خدافظ هیونگ

_خدافظ

گوشی رو قطع کرد.

به طرف تختش رفت و روش دراز کشید. نمیدونست واقعا حرف یونگی رو گوش بده یا جونگ کوک رو رد کنه بره!

--------------------------------------------------------

یونگی تموم ریز آینه ها رو کف اتاق آینه ها پرت کرده و روشون دراز کشیده بود.

Mirrors roomWhere stories live. Discover now