Part 09

2.3K 306 45
                                    

جونگ کوک وارد حیاط عمارت شد و به تهیونگ که با سگش، یونتان بازی میکرد نگا کرد.

به تهیونگ علاقه مند شده بود ولی نمیدونست چجوری بهش بگه. اصلا نیازی به گفتنش هس؟ به هر حال تهیونگ با خیلی ها خوابیده و این چیزا براش عادیه.

تهیونگ غذای یونتانو بالا گرفت و گفت:«بپر. بپر.»

یونتان پرش کوتاهی کرد و غذا رو بین دندوناش گرفت. تهیونگ موهای پشت یونتانو بهم ریخت و گفت:«آفرین!»

متوجه نگاه های جونگ کوک شد و گفت:«اوه اینجایی! بیا یکم با یونتان بازی کن»

جونگ کوک لبخندی زد و به طرف تهیونگ قدم برداشت. درست مثل تهیونگ رو دو پاش نشست و یونتانو نوازش کرد و گفت:«چه کیوته»

_سلیقه صاحبش کیوت بوده

جونگ کوک به تهیونگ نگا کرد و خندید.

--------------------------------------------------------

جیمین به در اتاق برا بار هزارم نگا کرد. احساس میکرد توهم زده و در اتاقو کمی باز میبینه.

بلند شد و به طرف در رفت. درو گرفت و کامل باز کرد...واقعا در باز بوده!

از اتاق خارج شد و به اطراف نگا کرد. هیچکس نبود. پس خدمتکارا کجان؟

به طرف پله ها رفت و خواست ازش پایین بره که با صحنه ای که دید خشکش زد.

یونگی رو مبل دراز کشیده بود و هوسوک روش خیمه زده بود و لباشو میبوسید.

پایین لباسشو تو دستش فشرد و چشماش خیس شد. با خودش فکر کرد "پس این 3 ماه هوسوک پیش یونگی بوده و خوش میگذرونده!!"

لبخند تلخی زد و اشکاش روی گونه اش ریخته شدن. تا دیروز این امید رو داشت که اگه یونگی دوسش نداره هیچ کس دیگه ای رو هم دوس نداره ولی حالا همون امید هم خرد شد.

فکر میکرد یونگی به بهترین دوستش، هوسوک علاقه داره.

سرشو پایین انداخت و به بوسه دو طرفه اونا نگا نکرد و اشکاش بیشتر ریخته شدن.

همون طور که سرش پایین بود به اتاق آینه ها برگشت.

یونگی در حالی که لبای هوسوکو میبوسید چشماشو کمی باز کرد و زیر چشمی به رفتن جیمین نگا کرد.

وقتی جیمین رفت تو اتاق آینه ها و در رو بست پوزخندی زد که لباشون از هم جدا شد.

هوسوک با فهمیدن اینکه باید ازش فاصله بگیره از رو یونگی بلند شد و رو مبل کناریش نشست.

یونگی بلند شد و گفت:«آفرین کارتو خوب انجام دادی»

هوسوک به یونگی نگا کرد و گفت:«ولی تو که همه خدتمکارا و کسایی که اینجانو مجبور کردی برن تو اتاق! پس میخواستی کی ما رو ببینه؟ کسی که ندید!»

Mirrors roomWhere stories live. Discover now