🍷Pαят Twenty

1.2K 229 57
                                    

"مطمئنی میخوای بری داخل؟ شاید کار درستی نباشه، شاید یه تله باشه تا تو رو گیر بندازن..."
نگاهش رو از ساختمون سر به فلک کشیده ی بیمارستان گرفت و سرش رو به پشتی صندلی ماشین تکیه داد. از توی ماشین هم میتونست صدای طرفدارای نگران که جلوی بیمارستان جمع شده بودن رو بشنوه.

"اون بخاطر من به این وضع افتاده!"
"اون الان هویت اصلی تو رو می دونه، اگه بری اونجا ممکنه لو بری و همه چی نصفه کاره خراب بشه. اگه اتفاقی برات بیوفته علاوه بر جونگکوک تهیونگ رو هم باید یه مهره ی سوخته بدونیم."

نگاه مرددش رو به دوستش داد، با اومدن اسم تهیونگ توی کارش تردید کرده بود.
اما در آخر ماسکش رو از روی داشبورد ماشین برداشت و همون طور که بنداش رو دور گوشش مینداخت با جدیت جواب داد‌‌.

"شاید این طوری بهترم باشه؛ میرم و همه چی رو بهش توضیح میدم، وقتی تموم شد زنگ میزنم بیای دنبالم... نباید بذاریم تهیونگ خیلی اونجا بمونه."
اول برای باز کردن در عجله داشت اما در آخر با یادآوری چیزی به عقب برگشت و لبخند زد."مراقبش باش..."دوباره نگاهش رو به دوستش داد."اگه هر اتفاقی بزای من افتاد برای تهیونگ بفرستتش."

*****

Jungkook's Pov~

نمی دونستم چه وقت از روزه، هوا حسابی سرد بود و همه جا داخل تاریکی فرو رفته بود، اگه چشم بند هم داشتم با حال الانم فرقی نداشت.
چند وقتی بود کسی سراغم نیومده بود پس با صدای گوش خراش باز شدن در آهنی هوشیار شدم و سرم رو به آرومی از روی شونم برداشتم، سرم تیر می کشید و نوری که با باز شدن در توی صورتم خورد باعث شد آهی بکشم و چشمام رو محکم ببندم تا سردردم بدتر از این نشه.

بدنم ناخودآگاه به باز شدن اون در نفرین شده واکنش نشون میداد، کل ماهیچه های کوفتم منقبض شد و خودم رو هر چند بی فایده عقب کشیدم و به ستون چوبی که خیلی وقت بود بهش بسته شده بودم فشردم.

اما برخلاف انتظارم اون سایه ی موهوم به سمت من نیومد. بلکه در حالی که با فرد کناریش یک نفر رو روی زمین می کشیدن من رو دور زدن و درست قسمت پشتی ستون ایستادن. گوشام رو تیز کردم تا بفهمم دارن چیکار میکنن. صداهای ضعیف ناله از پشت سرم می شنیدم، به همراه خش خش های طناب که انگار سعی داشتن اون فرد رو هم مثل من به ستون ببندن.

وقتی اون پسر رو بستن بدون حتی تک نگاهی به من راهشون رو گرفتن و رفتن، با بسته شدن در دوباره توی تاریکی فرو رفتم. برخلاف این چند ماه انگار دیگه تنها نبودم، یعنی این زندانی جدید کیه؟

اول مردد بودم و با چرخوندن زبونم داخل دهنم سعی داشتم اضطرابم رو کم کنم. اما در آخر تصمیمم رو گرفتم و بعد از آه عمیق با صدای محتاطی پرسیدم."خوبی؟"

•Complete~Behind The Mask || Fratello S2Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora